یادداشت عینکی خوش‌قلب

        این بار که جلد سوم را خواندم، با بار اول از زمین تا آسمان فرق داشت. این بار در ذهنم خاطره‌ای از روز اول دانشگاه داشتم که بی‌نهایت شبیه به روز اول دانشگاه آنی است. آن‌قدر شبیه است که حتی دانشگاه ردموند را در ذهنم شبیه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران تصور می‌کنم. خانه‌ی پتی که دنج‌ترین و زیباترین جای دنیاست هم شبیه پایگاه تشکل دانشجویی ماست، یک خانه‌ی موقت، که وقتی فارغ‌التحصیل شوی دیگر برای تو نیست، ولی همیشه بخشی از خاطرات آنجا باقی خواهد ماند، همان‌طور که بخشی از آن خانه تا همیشه در قلبت باقی می‌ماند.

علاوه بر ماجراهای دانشگاه، در این جلد آنی به اونلی هم رفت و آمد دارد. و همان‌طور که خودش بزرگ شده، سرنوشت دوستان کودکی‌اش، دایانا، جین و روبی را هم روایت می‌کند. سرنوشت همه‌ی آن‌ها خیلی شبیه به سرنوشت دوستان کودکی است. مونتگمری با نمایش داستان بزرگسالی آن‌ها تنوع سرنوشت آدم‌ها را نشان داده. آنی که به دانشگاه رفته، دایانا که بچه‌دار شده، جین که به غرب سفر می‌کند و روبی که عجیب‌ترین و غیرمنتظره‌ترین سرنوشت را داشت.

ماجرای عاشقانه آنی اعصاب‌خردکن‌ترین و عجیب‌ترین بخش داستان بود و آنی ناپختگی ۱۸- ۲۱ ساله‌ها را به نحو احسن به تصویر کشید! الحمدلله که این ماجرا هم با وجود دلشکستگی‌های فراوان پایان خوش داشت و روان مخاطب بیش از این مخدوش نشد.

شخصیت‌های جدید این قصه، مثل فیل سرحال و سرخوش و خاله جیمزینای مهربان، رنگ تازه‌ای به قصه می‌دهند، از طرفی شخصیت‌های قدیمی، مثل دیوی و دایانا و ماریلا و خانم لیند هم حضور پررنگ دارند. (در جلد چهار حضور همه‌شان کمرنگ می‌شود.) و شاید این جلد آخرین جلدی باشد که همچنان و  قدرتمند به گرین‌گیبلز متصل است.

دلم برای آنیِ دانشجو تنگ می‌شود، این‌قدر که گاهی فکر می‌کنم چند سال دیگر دوباره سراغش می‌روم و ماجراها و پستی و بلندی‌هایش را دوباره می‌خوانم و از این روند آرام و واقعی زندگی لذت می‌برم.
      
141

13

(0/1000)

نظرات

واقعا این جلد خیلی دوست داشتنی و متفاوت تر از بقیه بود (قضیه‌ی رویال رو کنار بزاریم) و منم مثل شما فکر میکنم سالهای اینده حتما دوباره به این جلد سری میزنم
1

1

درسته 🩷🌿 

1