یادداشت فرنوش

فرنوش

فرنوش

1403/8/5

نازنین
        نازنین، رمانکی که به صد صفحه هم نمی‌رسید ولی کلی حرف توی خودش داشت و نشون داد داستایوفسکی الکی داستایوفسکی نشده. این رمان ۹۵ صفحه‌ای داستان مردیه که فکر می‌کرد همه چیز فقط دور خودش می‌چرخه، تمام حق رو فقط به خودش می‌داد و توی تمام ماجراها فقط خودش رو قربانی می‌دید. داستان مردی که از ته دلش عاشق شد ولی عاشقی بلد نبود. داستان شوهری که می‌خواست اول عشقش رو 'تربیت' کنه بعد سفره دلش رو پیشش باز کنه. زنش کوچیک بود؛ درست. خودش هم خیلی ازش بزرگ‌تر بود و عقل رس‌تر بود؛ این هم درست. ولی توی عشق، توی زندگی زناشویی کسی تربیت نمی‌شه. یه زوج می‌شینن با هم حرف می‌زنن. خواسته‌هاشون رو به همدیگه می‌گن و سعی می‌کنن همدیگه رو 'درک' کنن نه اینکه سکوت کنن و بذارن یه سوراخ کوچیک تبدیل به یه پارگی عمیق بشه که هیچ جوره نشه دوختش. هر چیزی یه زمان طلایی داره که وقتی ازش بگذره دیگه درست کردن یا نکردنش، داشتن یا نداشتنش فایده‌ای نداره. درست مثل عشق این مرد که وقتی ابراز شد که دیگه هیچ فایده‌ای نداشت.
البته من تمام تقصیرها رو گردن مرده نمی‌اندازم زنه هم یه جاهایی می‌تونست متفاوت رفتار کنه ولی سن کمش حداقل برای من یه دلیل موجه برای حق دادن بهش بوده.
جالبی ماجرا اینه که داستان صد و خورده‌ای سال ازش گذشته ولی کاملا حال و هوای مدرن داره!
خوندنش خالی از لطف نیست. یه نمره‌ای هم که کم کردم چون دوست داشتم بیشتر درمورد زنش بدونم و سعی کنم بیشتر درکش کنم.
      
447

30

(0/1000)

نظرات

گفتم امروز بخرمشا....😐😐😶😶
1

0

فرنوش

فرنوش

1403/8/7

پی دی افش رو بخون خیلی کمه 

0