یادداشت سمیرا علی‌اصغری

از طرف فرزند کوچک شما؛ این بار فرزندان از پدر و مادر روایت می کنند
        در جایی خوانده بودم: «چیزی که باعث شد مادرم رو ببخشم، این بود که اون هم برای اولین باره داره زندگی رو تجربه می‌کنه.»
فرزندان کوچکِ بزرگ‌شدۀ این کتاب، از اولین تجربۀ زندگی پدر و مادرشان گفته‌اند؛ پدرهایی که مثل کوه بوده‌اند یا آن‌ها که زیر بار مشکلات وا دادند. مادرهایی که در نقطۀ اوج ماجرا کارشان درست بوده و دیگری که تصور ما را از مادربودن به هم می‌ریزد؛ آن‌ها که در نهایت نمی‌خواهیم شاهد رفتنشان باشیم و می‌خواهیم تا ابد بچۀ کوچکشان بمانیم.
نثرها بدون اغماض خیلی خوب و خواندنی بودند، کیف کردم.
آخرش از خودم پرسیدم: ما که حالا هم‌سن مامان و باباها شده‌ایم، چطور زندگی می‌کنیم؟ بچه‌های ما دربارۀ ما چه‌ها خواهند گفت؟ اشتباهات ما را چه کسی خواهد نوشت؟ می‌شود افسار زندگی را طوری به دست گرفت که این اسب چموش آن هم در روزگار ما رم نکند و بچه‌های ما که احتمالا به ما اعتماد کرده و کمرمان را سفت چسبیده‌اند، بر زمین نیفتند؟ 
      
65

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.