یادداشت رعنا حشمتی
1402/8/15
کتاب بسیار عجیبی بود. خیلی کند پیش میرفت؛ حداقل برای من. اما خوندنش لذتبخش بود. راوی ما، که هیچوقت هم اسمش رو نمیگه، ولی یه زن چهل سالهست، یه روز با دخترخاله و شوهردخترخالهش به یه کلبه جنگلی میره و اونا میرن بیرون که قدم بزنن و راوی تو خونه تنها میمونه. شب میشه. میخوابه و صبح میبینه اینا هنوز برنگشتن. از خونه بیرون میره و متوجه سکوت عجیبی که همهجا رو گرفته میشه. مثل اینکه یه دیوار بزرگ و نامرئی اونو از بقیه آدمای دنیا جدا کرده و بقیه همه مردهان و اون تنها انسان زنده است. این شرحی از ده پونزده صفحهٔ ابتدایی کتابه و بقیه داستان اصلا اینطوری هیجانی نیست. ما حالا داریم خاطرات زندگی اون در این مدت رو میخونیم. زندگیش در طبیعت آرام و همراهیش با حیوانات. یک سگ، یک گاو و یک گربه. :) 🐕🐄🐈 که زیاد و کم هم میشن. تنهاییهاش، فکراش، و زندگی در آهستگی مراتع… 🏔️
(0/1000)
نظرات
1402/8/15
دقیقا برای منم خیلی کند جلو میرفت و در عین حال دوستش داشتم و لذت میبردم از خوندنش:)
1
1
1402/8/17
ماهی شیشتا برای کلاسام باید بخونم و این وسط اگر رسیدم یه چیزایی برای خودم. :) وقتی قصد کنی میتونی زیاد زیاد بخونی. ❤️
0
1402/8/18
نه همین کتاب مثلا مال کلاسمه :))) معلم/تسهیلگر کتابخوانی یه مدرسهام. :) و بله همه رو به اشتراک میذارم.
0
رعنا حشمتی
1402/8/15
1