چقدر بامزه بود. پیرمرد حساسی که از صدای باد و برگ و.. شاکی است. هربار که میره پیش قاضی، بهش میگه یک حیوان جدید بیاره توی خونه. آخرش که همه رو میفرسته بیرون بلاخره یک نفس راحت میکشه و احساس میکنه چقدر خونه ساکته!
رفت توی لیست کلاسهای کتابخوانیام.
مریم قاروبی
5 روز پیش
0