یادداشت بهارفلاح🌺⭐

«قلب تو قل
        «قلب تو قلب پرنده، پوستت امّا پوست شیر»
🔵گوریل پشمالو نمایشنامه‌ای با هشت صحنه است نمایشنامه‌ای جذاب وپرکشش که به زیبایی و البته تلخی زندگی کارگری از طبقه پایین جامعه را روایت می‌کند کارگری ساده که بدون تفکر صحبت می کند کسی که دوستانش به خاطر قدرت بدنی او از وی حساب میبرند،  شروع نمایشنامه از کوره کشتی در حال حرکت است جایی که کارگرانش آن را به جهنم تشبیه می‌کنند و پایانش قفس باغ وحش شاید بیانگر زندگی ینک است زندگی که ابتدا و پایانش یکیست و هیچ تغییری نخواهد کرد اکثر صحنه‌های نمایشنامه مونولوگ‌های نقش ینک است که زیباترین و دردناک‌ترین آن صحنه پایانی صحنه ۸ نمایشنامه بود ینک غرورش لکه‌دار شده است و به دنبال شخصیت و هویت  خود می‌گردد مدام بیان می‌کند اینکه اگر سرمایه‌داران چیزی دارید از زحمت کارگران است شخصیت ینک از ابتدا تا به انتها شخصیت رقت انگیزی دارد  به دنبال انتقام واحیای هویت وغرور پایمال شده خود است در تمام نمایشنامه به دنبال همین است از صحنه۴بعد بیشتر
🧊برگ برنده اونیل به زعم بنده توصیفات بسیار خوب وبه جای نویسنده است،که تصویر سازی دقیق و جالب توجه‌ای به خواننده می‌دهد،فضایی که اونیل خلق کرده اگرچه فضایی خاص است و فضایی است که کمتر خواننده ای تجربه ای از آن دارد اما با شخصیت پردازی کم نظیر ودیالوگهای ساده و کلمات خودمانی به وجود آورده برای خواننده غریب نیست حتی خواننده‌ای از قرنی دیگر وجغرافیای دیگری.. صحنه‌ها بدون فوت وقت وپشت سرهم جلو می‌رود اونیل دراین نمایشنامه با زبانی ساده می نویسد زبان کوچه وبازاری وبرای جذابیت نمایشنامه نیازی به دیالوگ‌های پرطمطراق و خاص ندارد. از صحنه ۴به بعد شخصیت اصلی نمایشنامه همچون قهرمانان تراژدی ها به دنبال هدف خود میجنگد برای هدفش دست به هرکاری می زند.
🧊ینک بی سواد ما می‌خواهد ''فرک'' کند. واژه‌ای که از روی اشتباه به جای کلمه‌ی ''فکر'' بر زبان می‌آورد. در چند جای نمایش نیز در توضیح صحنه‌ها مي‌خوانیم که او ژستی شبیه به مجسمه‌ی ''مرد متفکر'' رودن می‌گیرد.  سعی در احیا هویت خود دارد. هویتی که با ماشینی شدن دنیای جدید در حال از بین رفتن است و دخترِ ماجرا، دستش را درست روی نقطه ضعف او می‌گذارد.تنها هدف ینک پیدا کردن دختر و تسویه‌حساب شخصی با اوست.گویی قصد دارد اورا به دوئل دعوت کند و فردِ توهین‌کننده را مجازات کند. در مسیری که ینک برای پیدا کردنِ دختر طی می‌کند، با موقعیت‌های مختلفی روبرو می‌شود. با طبقه‌ی سرمایه‌دار برخورد می‌کند و از سبک زندگی آن‌ها متعجب می‌شود. با اتحادیه کارگری آشنا اما در همه جا شکست می خورد.در صحنه ای که به خیابانی با مغازه های لوکس رفته مانند کودکی تلاش می کند برای جلب توجه برای اینکه نشان دهد اوهم فردی مفید داست چنگ ودندان نشان می دهد.زمانیکه که به رهگذران تنه می‌زند اما جز ببخشید از رهگذر چیزی نمی شنود،گویی اورا نمی بینند یا نمی خواهند ببینند اوج مظلومیت وشکنندگی ینک بود، ینک غریب با جامعه‌ی خارج از کوره‌دان کشتی.روایت تکان دهنده‌ای بود از نظام سرمایه داری و مظلوم بودن قشر‌های پایین تر جامعه.جایی دیگر که متوجه مظلومیت طبقه‌ی کارگر می‌شویم که می‌بینیم حتی دادخواهی و روش‌های آن‌ را هم، طبقات سرمایه دار تعیین کرده‌اند.
🧊میلدرد که دختر رئیس یک کارخانه‌ی فولاد است، به همراه عمه‌اش در عرشه‌ مشغول استراحت و گفتگو‌ هستند، میلدرد تصمیم دارد که ارتباطی نزدیک با زندگی کارگران برقرار سازد و به همراه مهندسین کشتی به موتورخانه‌ی می‌رود و با دیدن ینکِ فریادکِش  که چهره‌ای دوده‌گرفته و بدنی پر مو و عضلانی دارد، از هوش می‌رود. شخصیت اصلیِ این نمایش، ینک نام دارد و کارگری است که در موتورخانه‌ی کشتی‌ کار می‌کند و وظیفه‌اش ریختن زغال‌سنگ به درون کوره‌ی سیری‌ناپذیر موتور کشتی است. در شروع نمایش، ینک و جمعیت کارگران را در موتورخانه‌ی کشتی می‌بینیم که تازه سفرشان را از بندری در نیویورک شروع کرده‌اند.
او در ابتدای نمایش خود را متعلق به کشتی می‌داند. خودش را عضوی مفید می‌بیند که اگر نباشد کشتی حرکت نمی‌کند و به این قضیه افتخار می‌کند،وهمچنین به قدرت بدنی خود او کارگرانی را مسخره می‌کند که اعتقاد دارند کار کردن در شرایط سختِ کشتی نوعی برده‌داری‌ست و خودش را بالاتر از همه می داند،همه کارگران هم به دلیل نیروی بدنی بالای او وخشم او از وی حساب می برند. ینک با روبرو شدن با دختری که او را گوریلی پشمالو می‌خواند(البته به زبان نیاورده این لفظ را وتصور ینک وکارگران است)، خشمگین می‌شود و تصمیم می‌گیرد تا از او انتقام بگیرد.
 🧊در صحنه‌ای او و رفیق‌اش را مي‌بینیم که به محله‌ای ثروتمند‌نشین می‌روند تا دختر را پیدا کنند، اما دیگران طوری با آن‌ها برخورد می‌کنند که انگار آن‌ها را نمی‌بینند. ینک، موجودی‌ است که دیده نمی‌شود. دعوایی راه می‌اندازد و توسط پلیس دستگیر می‌شود و به بازداشتگاه می‌رود. آن‌جا با اتحادیه کارگران صنعتی آشنا می‌شود و تصور می‌کند که آن‌ها می‌توانند برای رسیدن به هدفش به او کمک کنند. ینک مشکلی با سیستمی که در آن کار می‌کند ندارد و فقط به فکر انتقام گرفتن است. او به دنبال شخصیت خود است شخصیتی که به ظنش توسط آن دختر لگدمال شده. در صحنه‌های بعدی ینک را می‌بینیم که در اتحادیه کارگری با اعضای آن‌جا بحث می‌کند و حتی آن‌ها نیز او را طرد می‌کنند زیرا تنها چیزی که او در سر دارد، خشم و تخریب است. تخریب کارخانه‌ی فولاد‌سازیِ پدرِ دختری که به او توهین کرده است. او خودش را در زندانی فولادی می‌بیند که تنها راه فرار، شکستن و خرد کردنِ آن زندان است. در انتها، ینک که از همه کس و همه جا رانده شده، به باغ وحش می‌رود و در آنجا مشغول گفتگو با گوریلی می‌شود و او را تنها دوست واقعی خود مي‌نامد. اتفاقات اخیر او را ناامید کرده‌اند و حالا باورش شده که شاید واقعا گوریلی پشمالوست. گوریلی که باید در قفس باشد و شاید قفس، تنها جایی است که به او حس تعلق می‌دهد.

✔️پی نوشت:تصویر مجسمه مرد متفکر اثر رودن مجسمه‌سازفرانسوی که در نمایشنامه بارها نشستن ینک رو به آن تشبیه کرده است.
✔️پی نوشت:بهترین اثری که از یوجیل اونیل تاکنون خوندم گوریل پشمالو بوده،البته اولین اثری است که خوندم😊 باید ببینم با خوندن باقی آثارش بازم برام بهترین اثرش همینه ولی از قلم وسبک وسیاق نویسنده خیلی خوشم اومد.
      
1.4k

81

(0/1000)

نظرات

چقدر واقعا به ینک میخوره قلب تو قلب یه پرنده پوستت اما پوست شیر😥😭

5

یادداشت بسیار زیبا و جامع و خوبی بود ، ممنون از شما 🔥🔥🔥😍
1

4

خواهش میکنم🔥🌺ممنون که وقت گذاشتین برای خوندن😍 

0

از یادداشت فوق العاده عالی و جامع و کامل شما که با قلمی خوشخوان و جزئی نگرانه نگاشته بودید بهره فراوان بردم و قدردان و سپاسگزار هستم 
1

4

خواهش میکنم نظر لطف شماست🙏ممنون که وقت گذاشتین خوندین 

0

خداقوت به این یادداشت از سر حوصله 🌿📗💚🍏🎉👏👏👏👏👏

1