یادداشت احمد کولی وندی
1402/4/16
زمانی که دو هفته پیش کتاب "شیاطین" را خریدم فکر نمیکردم امروز از آن چنین بگویم. درست مانند تمام آثار داستایوفسکی آرام و کسالت بار آغاز میشود. یک مشت آدم "دریوری" دور هم جمع میشوند و یاوه میگویند. فقط همین. تا داستان بخواهد به نیمه برسد، بارها و بارها به خودت میگویی آخر کجای این اثر زیباست؟ چهاش به شاهکار میخورد. به خدا مردم بیکارند و گول اسم این "پیر قمارباز روس" را میخورند. اما زمانی که اثر از نیمه میگذرد ققنوس هنر این "پیرمرد ریشو" آرام آرم از زیر خاکستر سر برمیآورد، همه شخصیتهای بیربط را بهم ربط میدهد، فاجعه را به تصویر میکشد و درنهایت بال میافرازد و با لبخندی ددمنشانه میگوید: "آری، من داستایوفسکی هستم. تو جوجه نویسنده پیش خودت چه فکر کردی که مرا نقد کنی؟" این رکب را من بارها خوردهام. در "برادران کارامازوف" در "قمارباز" در "ابله" در "جنایت و مکافات" و ... داستایوفسکی در ابتدای آثارش ادای آدمهای احمق را درمیآورد. از زمین و زمان حرف میزند، حرفهای گنده فلسفی را در دهان آدمهای کوچک میگذارد. آسمان و ریسمان میبافد. سگها را به نواختن وامیدارد تا گربهها برقصند و در نهایت همه این آشفتگیها در یک نقطه بهم رسانده و خواننده را میخکوب میکند. اینها را گفتم که اگر طالب طاووس داستایوفسکی هستید باید واقعا جور هندوستانش را بکشید. القصه... "شیاطین" شیطانی ست. از سر و رویش لجن میبارد. شاید هیچ یک از آثار داستایوفسکی، یا بهتر بگویم کمتر اثری در عالم ادب نگاشته شده که تا این حد در آن شخصیتهای پلید، شرور و شیطانی در یک جا جمع شده باشند. انگار خداوند مرده است و شیاطین دست به دست هم دنیا را غرق در آتش کردهاند. گناهی نیست که ازقلم افتاده باشد. اثر آنقدر پلید است که اداره سانسور روسیه تا چند سال پس از داستایوفسکی اجازه نشر ۵۰ صفحه از آن را نمیداد. که الان هم در برخی چاپها در پایان قصه آورده شده. خط داستانی رمان روایتگر گروه انقلابی است که بر علیه نظام حاکم در روسیه تزاری سرعصیان نهاده و قصد براندازی آن را دارد. از آنجایی که حاکمان وقت روسیه از دین به عنوان ابزاری برای کنترل مردم استفاده میکردند، این گروه نیز برای سرنگونی حکومت راهی جز رها کردن مردم از دین و در گام بعد از انسانیت نمییابند. پس همه شخصیتهای داستان شیاطینی هستند که میکوشند دوزخ ابلیس را بر روی زمین احیا کنند. نکته جالب توجه اینجاست که با وجود اینکه داستایوفسکی حدود نیم قرن پیش از انقلاب کمونیستی روسیه میزیسته، در این رمان از افرادی سخن میگوید که گرچه برای مردمان آن سالها عجیب، غریب و به دور از واقعیت مینموده؛ اما برای خواننده امروزی بخشی از تاریخ است. بخشی از تاریخ انقلابهای رنگ و وارنگ صد سال اخیر. زمانی که او از انقلاب اکتوبر سخن میگوید مو به تن انسان راست میشود. پیش خود میگوئید استالین و لنین را کاری ندارم، زمان انقلاب را چطور پیشگوئی کرده. این پیشگوئیها تا حدی دقیق است که جلال آل احمد پس از خواندن این رمان، تلویحا تاریخ نگاران را محکوم میکند که چرا از این اثر به عنوان ریشه انقلاب کمونیستی در روسیه سخن نمیگویند، و همه مارکس را پدر این تحول عظیم میدانند. در پایان خواند این کتاب را به همه پیشنهاد میکنم. داستان کمی سرد و بیروح آغاز میشود اما به مرور جان میگیرد؛ پس صبور باشید. از میان ترجمههای موجود ترجمه دکتر "خبرهزاده" بسیار ضعیف و گاها عجیب به نظر میرسد، پس حتما در زمان خرید از ترجمه "سروش حبیبی" عزیز بهره ببرید.
(0/1000)
نظرات
1402/4/17
چه قدر کامل و خوب توصیفش کردین! و اطلاعات جدیدب که توی تفسیر انتهای کتاب ندیده بودم! ممنون از توضیحاتتون :)🌱
3
0
1403/5/19
سلام و عرض ادب. ممکن است توضیح بدید چرا ترجمه خبره زاده ضعیف است؟و البته گاها عجیب؟ یک سوال دیگه هم داشتم این ۵۰ صفحهای که اداره سانسور روسیه اجازه چاپ نداد در انتهای کتاب سروش حبیبی آورده شده است؟ @Ahmad_kolivandi
0
1403/5/23
سلام و احترام بله این پنجاه صفحه در ترجمه دکتر خبره زاده سرجای اصلی اش هست ولی سروش حبیبی عزیز خواسته تجربه تاریخی روس زبانان رو هم انتقال بده و اون فصل رو در پایان آورده که قاعدتا کار درستی از نظر بنده نبوده. درباره ترجمه دکتر خبره زاده علاوه بر شخصیت پردازی های ضعیف گاهی در فصول ابتدایی جملات آنقدر برای بنده گیج کننده بود که به ترجمه انگلیسی اثر مراجعه میکردم. اما ترجمه سروش حبیبی عزیز کاملا یک دست و روان بود. @R.Babaee
2
1402/4/18
چقدر خوب نوشتین، همه ی ما به این درد دچاریم ، پشیمون میشیم از انتخاب آثار نویسندگان بزرگ. ولی بعد از غلبه بر افسردگی راز مشهور شدن اثر رو می فهمیم.🙂
1
0
احمد کولی وندی
1402/5/10
0