یادداشت امیرعباس شاهسواری
1404/3/26
امیرعباس شاهسواری: بیست و یکمین کتاب سال ۱۴۰۴ سفرنامه گالیور، جاناتان سوئیفت، منوچهر امیری با مقدمه و موخره ای از وحید طباطبایی این کتاب را در روز اول نمایشگاه از نشر نیلوفر خریدم که روی سکوهای مرمرین در منتهی الیه سمت چپ شبستان قرار داشت قیمت کتاب ۷۸۰ هزارتومان، تعداد صفحات ۶۳۰ صفحه، نمی دانم چند درصد تخفیف داشت به همراه دل تاریکی کنراد خریدمش...باید عرض کنم روز اول نمایشگاه کمرم شکست...و وقتی برگشتم خانه هرچه گشتم بین پلاستیک کتاب هایماین دو کتاب نبود....زنگ زدم باغ شیخی، روابط عمومی نشر جمکران و گفت جواد این کتاب های منو بگردید پیدا کنید بیاریدا...لازم به ذکر است نامبرده شب ششم نمایشگاه آمد و فردایش رفت زیر سرم و دیگر نرفت که کتاب بفروشد بعد از اینکه دوستان از نمایشگاه برگشتند و از مرخصی هایشان هم برگشتند...دل توی دلم نبود که کی من این کتاب را شروع به خواندن کنم( بماند که رفتم انتشارات و جواد باغ شیخی به همراه حاج حسن آبداراچی، دهن مارا مورد عنایت قرار دادند تا کتاب را بدهند...اما بلاخره گرفتمش) ### واقعا در این سه هفته ای که با این کتاب مانوس بود، به شدت لذت بردم...به شدت خیال های تیز و هندوانه ای داشتم..شیرین و آبدار و بدون تخم!گرچه تخم هم داشت گاهی هم تلخ بود، مگر می شود یک انگلیسی بنویسد و تلخی نداشته باشد..از آن روزی که ظهیر چندین ماه پیش زنگ(تقریبا برج ۹ پارسال) زد و گفت چنین طرحی در ذهن دارد که یکدور ادبیات مقاومت بخواند، گفتم من پایه ات هستم حقیقتش ما دو ماه قبلش در اوج درگیری لبنان و اسرائیل درگیر پرونده رسانه ای بودیم به نام مقاومت برای زندگی و هرچه نگاه کردیم دیدیم ادبیات تئوری برای مقاومت تولید نکردیم...از دکتر سید جوادطاهایی تا کوروش علیانی...هرکسی را دعوت می کردیم و از او مصاحبه و نشست برگزار می کردیم که آقا چرا مقاوت؟؟؟؟؟به قول سیدجواد طاهایی بگذار ماستمون رو بخوریم...من که علاقم ادبیات بود، همیشه از خودم می پرسیدم امکان ادبیات در ایجا. این مقاومت چیه؟ آیا همبستگی اجتماعی ایجاد می کنه؟ آیا میشه به مثابه یک سلاح به اون نگاه کرد (ادبیاتم شبیه چپ ها شد) پس وقتی ظهیری زنگ زد، بال در آوردم و تاجایی که می توانستم به او کمک کردم.خلاصه با افراد مختلفی چون(محمدقائم خانی، علیرضا سمیعی، سید علی میرفتاح، سید حسین شهرستانی، سجاد صفارهرندی و ...) مشورت گرفتیم چه چیزهایی بخونیم به یک لیست ۱۱ رمان رسیدیم که این اولینش بود و قرار شد اینها رو طی یک سال بخونیم و بعد یک استاد بیاد اونو ارائه بده و راجع بهش گپ بزنیم و اسم دوره شد، خون و القلم... ### حقیقتش اولش که اسم این کتاب رو شنیدم به تمامی اسامی بالا فحش دادم، فحش های خ دار در پاره ای از نقاط ج دار!! مرد مومن، مومن خدا، آدم خوب، پسر خوب خدا، روح القدس...گالیور چه ربطی مقاومت داره....البته قرار شد رمان هایی که میخونیم طعم استعمار داشته باشه تا بدونیم...داریم با چی می جنگیم با کی می جنگیم....فحش ها ادامه داشت، یک مقدمه چرت ۱۳۰صفحه ای که بدبینی ام را بیشتر و بیشتر می کرد، تصویر کارتن سفرنامه گالیور دوران کودکی داشت حالم را بد می کرد، نره خری که انسان هایی به قامت یک مورچه با طناب او را به زمین بسته بودند.... فصل یک شروع شد...چقدر طوفانی چقدر جذاب...خصوصا اینکه گالیور از کادر درمان بود، بر علاقه ام نسبت به او افزوده شد؛-) لی لی پوت با انسان هایی کوچک...تصور استفاده از این همه جزئیات شگفت انگیز انسان را دیوانه می کند.مثل نقاشی های هایپر رئال می ماند، می خواهی سیب را از درون کاغذ دربیاوری و گاز بزنی.... لی لی پوت با آن انسان های کوچکش، نماد استیلا است...به نظرم لی لی پوت شرق است... فصل دوم برابدینگ نگ عالی بود، عالی..... انسان های غول پیکر...چرخش کپرنیکی بین انسان اصلی و انسان فرعی در لی لی پوت....آنجا که دارد شیر خوردن یک بچه کوچک را می بیند و حالش بد می شود و می گوید زیبایی نسبی است...خیلی جالب بود...نگاه کردم او دقیقا هم عصر فیلسوفان تجربه گرای انگلیسی بوده که عملا، شکاکیت حرفه آنها بوده...اصلا او هموطن رابرت بویل است که شیمی دان شکاک را نوشت، یکصد سال قبل از سوئیفت.... لاپوتا فوق تصور بود، لالیگا و بوندس لیگای تخیل بود...مگه میشه یک سرزمین جزیره ای باشد بین زمین و آسمان که با آهن ربای بزرگی اینور و آنور برود.....فیلمی که میازاکی از این اقتباس کرده رو ندیدم... فصل آخر هویهنم ها و یاهو ها.... این هم چرخش سوژه و ابژه...باور کنید کافکا این رمان را خونده وگرنه گریگور سامسا از ذهنش خارج نمی شد خیلی نوشتم...زیاد هم نوشتم... یادم رفت بگویم. ترجمه منوچهر امیری فوق العاده است...انگار دارید یک کتاب از کتابخانه میرزای نائینی تورق می کنید نه دورتر در قرن دهم....زورقی چنین به آب افتاد، ملاحان خویش را بر بستر رودخانه دیدند.....گاهی باید یک معین یا اندی یا دهخدا و شهرام شپره کنار دستتان باشد که معنی این واژه ترجمه ای چیست...مثلا چندبار واژه ((بضاعت مزجات)) را آورده بود...خب پدر آمرزیده این رو به یک طلبه پایه ۵ ام بگی نمی دونه... خیلی نوشتم، چرت و پرتی هم نوشتم...خوابم هم میاد...فقط اگر سفرنامه گالیور رو با فیلم اش دیدید و یا کارتونش و می خواهید قضاوت کنید....سخت در اشتباهید...واقعا یک اثر داستانی شاهکاره....خصوصا با ترجمه استاد امیری که انگار دارید یک اسپرسو دوبل می زنید با عربیکا ۱۰۰....انگار دارید ترکیب سکنجبین با نوشابه اسپیرایت(یا سپرایت ما نفهمیدیم کدوم درسته) رو می زنید....حقیقتا چیز مشتی است خوابم می آید زیر این آتش بازی، این موشک باران، این ریزپرنده ها و بزرگ پرنده ها که روی ماشینم فضله می اندازند...من این کار را برگزیدم.... مثل انسان های معمولی زیستن....کتابم. ا بخوانم و یادداشت برایش بنویسم....تا حالا چندین نفر گفتند که چرا چیزی نمی نویسی کاری نمی کنی، چه بکنم جز دعا به جان رزمندگان و سربازان گمنام و بی نام نشان و نفرین بر دل سیاه دشمنان خارجی و خائنین داخلی و بعد نشستن و کتاب خواندن و آخر شب مثل یک موشکور توی گوشی نوشتن، و هر روز یک صدم به شماره عینک اضافه شدن....من اینها را بلدم...من شاید قبلا تحلیل می کردم شاید نقد می کردم شاید ....الان ولی تصمیم گرفته ام یک هل وضع بالای هشتاد درصد باشم، بدون دغدغه، و لاخوف علیهم و لا هم یحزنون....مجنون که تکلیفی ندارد...می خواهم بخوابم...اما قوه شهوانیه قلمیه می گوید دو خط دیگر بنویس لامصب شاید فردا زنده نمانی و به قول آقای موسوی شب اول قبر همین مسخره بازی ها بهدردت بخورد....ولی همه قوه ها خاموش شدند از خواب #سفرنامه_گالیور #منوچهر_امیری #نشر_نیلوفر #بیست_و_یکمین_کتاب_نمایشگاه #عالی @neveshtanijat
(0/1000)
نظرات
1404/3/26
راحت بنویسم. تا پارسال فکر میکردم امثال من با امثال شما خیلی فرق داریم. این نگاه ایدئولوژیک امثال شما به همه چیز بسیار من رو آزار میداد. هنوز هم البته با طرز برخورد امثال شما با مسائل راحت نیستم. تو دو سال گذشته خیلی سعی کردم بفهمم و الان گاهی میفهمم. مسئله من نزدیک شدن به قشر کتابخوان با تفکر شماست. دیگران خیلی موضوعیت ندارند. ماها باید بیشتر سعی کنیم که هم رو بفهمیم. ماها که در خیلی چیزها مشترکیم ولی فرقهای مهم داریم. مثلا مشترکیم در علاقه به مذهب یا نفرت اسرائیل و فرق داریم در نگاه به جوامع در منظر کلی. رشته من انسانی نیست بنابراین بلد نیستم تخصصی از لغات علوم انسانی استفاده کنم. همین جور دلی مینویسم. حتی نمیدونم باید اینجا مینوشتم یا نه ولی نوشتم.
6
2
1404/3/27
نفرمایید من یک راننده اسنپ معمولی هستم دل تاریکی کنراد فونتاماریا صد سال تنهایی و ...فامیل های وابسته
1
1404/3/27
با فونتامارا خیلی حال کردم. خیلی سیلونه رو دوست دارم. همه کتابهای سیلونه ارزش خوندن دارن.
1
1
1404/3/28
من هم...البته اعصابم را داغون کردند آن مردمان احمق اما قلم واقعا خیلی خوب بود، برآن شدم که نان و شراب را هم بخوانم... برای دریافت اطلاعات بیشتر نسبت به دوره خون و القلم و دیدن کتاب های دوره و جزئیات بیشتر (پیشنهاد می کنم حتما صوت دوره افتتاحیه اش که توسط آقایان سید علی میرفتاح و سید حسین شهرستانی و علیرضا سمیعی و اکبری دیزگاه، ایراد شده است را گوش دهید) در کانال مدرسه نگاه در ایتا، دنبال کنیدhttps://eitaa.com/sch_negah کلا بچه های خوش فکر و دغدغه مندی هستند، علاوه بر این دوره کارهای دیگرشون رو هم ببینید اصلا هم فکر نکنید، این یک پیام تبلیغاتی بود:-))
0
1404/3/28
پیشنهاد میکنم اول خروج اضطراری رو بخونید. من واقعا از خوندنش لذت بردم. نان و شراب که جای خودش رو داره. اولین کتابی بود که از سیلونه خوندم و کلی خاطره ازش دارم. کلا کتابهایی که من و مادرم هر دو در جوانی خوندیم و دوست داشتیم کتابهای خاصی هستن. مثل همین نان و شراب. چشم. حتما گوش میکنم. ممنون.
1
1
امیرعباس شاهسواری
1404/3/26
1