یادداشت عصماء
1404/1/20
به نام آنکه جان را فکرت آموخت کتابی که هشداری جدّی می دهد و هشدار را با داستانهایی از زندگی خود نویسنده شروع می کند. می خواهد بگوید منِ پزشکِ روان درمانگر هم درگیر این ماجرا هستم. درگیر این اعتیاد موذی و نزدیک به ما؛ نزدیکتر از تریاک و یا هر داروی مخدر دیگر. در دنیایی که همه چیز آنقدر زیاد است ما فکر می کنيم که از قدرت انتخاب خودمان لذّت می بریم ولی نمی دانیم همه اینها محرکهایی هستند که با قدرت زیاد تمام زندگی ما را احاطه کرده اند و نمی گذراند به ما خوش بگذرد در حالیکه در گذشته همه چیز کم بود از غذا و لباس گرفته تا سرگرمی و حتّی اطلاعات و سوژه. کتاب تلاش دارد بگوید لذّت زیادی درد آور است چون تعادل بدن را به لحاظ فیزیولوژیکی به هم میزند. ما بیشتر رنج می کشیم چون از رنج فرار می کنيم. اگر زیادی کِیف کنیم بدن برای بالانس کردن خودش مکانیزم درد را فعّال می کند و ما را بیشتر به سمت شادی های زودگذری می کشاند که باعث ترشح دوپامین در بدن مان گردد. ولی دوپامین درمان ما نیست. در حقیقت ما تبدیل به معتادانی می شویم که به دوزهای بیشتری از دوپامین نیاز داریم نه برای اینکه شاد شویم بلکه به جهت کمتر رنج بردن. برای اعتیادهای اینچنینی که ساده هستند در کتاب راهکارهایی ارائه شده مثل تحمّل کردن، کنترل کردن و ایجاد محدودیت. به نظر من خواندن این کتاب بدون شک لازمه زندگی کنونی ماست.
(0/1000)
عصماء
1404/1/20
1