یادداشت زهرا سادات رضایی

        تاسیان تمام شد. رسانه زورش را زد تا دوباره یک جمله بیفتد روی زبان هم سن و سال‌های من. "نان پدرانمان کم بود که انقلاب کردند؟" 
شاه کراواتش کج بود. چشم‌هایِ ریز‌ش ریزتر. پیشانی‌اش چین خورد و در جواب به زن خبرنگار گفت تاریخ همه چیز را مشخص می‌کند. می‌روم قسمت کامنت‌ها، بعضی‌ها قربان بغض کلام اعلی‌حضرت رفتند. بعضی‌ها هم پدرانشان را که انقلاب کردند، به باد انتقاد گرفتند. همیشه رسانه آدم را وادار می‌کند به این فکر کند که اگر انقلاب نمی‌شد چه می‌شد؟
ایران می‌شد یک کره جنوبی یا ژاپن اسلامی؟ یا می‌رسید به وضعیت مصر؟
ارتداد آمد و درست از همین زاویه نوشت.
ده روز از دوازده بهمن گذشت، از برگشتن امام. هر شب بوی اسپند و عود کوچه‌ها را معطر می‌کرد. اما صبح روز بیست و دو بهمن، خبر رسید که امام را شبانه از مدرسه رفاه ربودند و ترور کردند. دوباره حکومت نظامی سرگرفته شد. خیابان‌ها پر شد از صدای قراقول رفتن‌ و کشیدن گلنگدن‌های ژ۳‌. صدای درد از بدن‌هایی که گلوله‌ به آن می‌نشست، در صدای جیر جیر پوتین‌های خشک سربازها گم می‌شد.
خبر سنگین‌ بود. شوکه کننده. نه فقط برای آدم‌های ارتدادِ یامین پور که برای من هم. سر می‌خورم روی کاناپه. طعم تلخی در دهانم می‌پیچد. حلقم خشک می‌شود. کتاب را توی دلم جمع می‌کنم. هیچ وقت از این زاویه نگاه نکرده بودم. یونس می‌گوید: شوک عمق ریشه‌های اندیشه را نشان می‌دهد. شوک، شک می‌آفریند، گل آلود می‌کند و چرت آرام روزمره را با کابوسی وحشت‌زا می‌گسلد.
شوک شک می‌آفریند و شکیبایی می‌سوزاند.
کتاب را طی دو روز تمام می‌کنم.
متفاوت‌ترین کتابی که تا به حال خواندم. می‌توانم ده‌ها جمله‌اش را با عنوانِ "بهترین جمله‌ی کتاب از نظر من" توی صفحه‌ام منتشر کنم.
صد شکر نهضتی که خمینی آغاز کرد پایان ندارد.

      
279

29

(0/1000)

نظرات

صدبار برگردم عقب باز انتخابت می‌کنم🇮🇷

1