یادداشت روشنا
1404/1/3

عجب کتابی! مدتی بود هوس خوندن یه کتاب با فضای قمار به سرم زده بود. یه روز که با بچهها سرگرم بازی بودیم و همین حالات جنون بازی رو میدیدم، تو خلسهای فرو رفتم که درجا تصمیم گرفتم قمارباز رو بخونم. میتونم بفهمم در عرض چندماه میشه تبدیل به آلکسی شد اگر که یک بار مثل اون، قمار رو در حالت هیجان و ازخودبیخودی تجربه کنی. جنونِ بازیِ خطر همراه با میل روح به احساسات سرکش و تند و تیز انقدر آدمو جلو میبره تا حتی هستیش رو به خطر بندازه. وسطای کتاب که بودم خیلی برام معمولی بود ولی با توجه به تجربیاتم از کلاسیکها، گفتم باید تا آخرین لحظه صبر کرد. اواخر کتاب خیلی لذت بردم ولی ضربهی اصلی آخر کتاب منتظرم بود. چند صفحهی آخر کتابو برام شاهکار کرد. این کتابو نخونید؛ اگر جایی در زندگی، یک بار ردی از این جنون رو در روحتون ندیدید. یک بار در زندگی کاری نکردید، فقط برای چشیدن حس تندوتیز پدیدآمده در روح. آخرای کتاب رو با آهنگ shape of my heart بخونید. ترکیبی است در حد چیپس و ماست موسیر!
(0/1000)
نظرات
1404/1/5
ما با تیله و کارت فوتبالی قمار میکردیم😅 انقدر جمع میکردم گونی گونی البته بعدها رفتم دنبال بچه ها ازشون حلالیت گرفتم🤭 @roshana.
1
1404/1/5
عه آره، اینا هم از قمارای بچگی بودن. یادش بخیر 🫠 البته من فکر کنم بیشتر تجارت میکردم. در ازای سوار شدن دوچرخهام، کارت میگرفتم 😂 @mohammadmirzaiiy
1
1404/1/5
یادمه اولین باری که صوت آرمان سلطانزاده رو شنیدم و محوش شدم ، با این کتاب بود. خدای دیالوگ گفتنه. آخراشو با صوت آرمان گوش دادم
1
1
روشنا
1404/1/3
0