یادداشت مریم محسنیزاده
1404/1/28
"شاهکاری در تراژدی" اگر به لحاظ اصول داستاننویسی به این افسانه نگاه شود، مشخص میگردد شروع خوبی دارد و از دل حادثه آغاز میگردد؛ شهر را طاعون و بلا فراگرفته و برای رهایی از این درد و رنج باید از خدایان کمک گرفت. خدایان میگویند باید در جستجوی گناهکاری بود و قصاص خون را با خون گرفت یا مردی را از شهر راند تا آلودگی پالایش شود. این مسئله، حادثهٔ محرک جذابی برای شروع این تراژدی است. دردناکی سرنوشت ادیپوس از دانایی است و حادثهٔ محرک این افسانه، از آگاهی و جستجوی حقیقت میآید. اینجاست که ادیپوس در پیِ یافتن حقیقت و گناهکار برمیآید. او مشتاق است بداند از چه تباری است. دیالوگهای این نمایشنامه فوقالعاده قدرتمند و تأثیرگذار هستند. دیالوگی که بین ادیپوس و تیرزیاس شکل میگیرد پرتنش و گیرا است؛ از سویی ادیپوس در مقام شاه اصرار بر پرده برداشتن از راز دارد و درمقابل تیرزیاس پافشاری بر برملانکردن از حقیقتی شوم دارد. سرنوشتِ شوم ادیپوس در نمایشنامه بارها از زبان شخصیتها هشدار داده میشود؛ پیشگو میگوید:" او که بینا آمد کور خواهد رفت." در انتها خودِ ادیپوس سزای چنین سرنوشت دردناکی را که یارای تحمل آن بر دوش ندارد، چنین میشمارد:" آنگاه که همهچیز نازیباست دیدگان را چه حاصل؟" ازطرفی حضور همسرایان در نمایشنامه، به نیرومند کردن تِم، پررنگ ساختن محتوا و القای فضا و حالوهوا کمک کرده است. ادیپوس مردی است حقیقتجو و دادگر که آرزوی بهروزی مردم را دارد و همین مسئله او را به یافتن حقیقت وامیدارد. جایی که ادیپوس درمییابد که یابندهٔ حقیقت و عامل همهٔ این فجایع، هر دو یکنفرند؛ اوج تراژدی رقم میخورد. گویی در اینجا آگاهی، آغاز رنج و تلخکامی است. این طرز فکر از افسانههای یونانی و سامی نشأت میگیرد که گناه را زادهٔ معرفت میدانند و بهعنوان نمونه به داستان آدم و حوا اشاره میکنند. ازاینرو کتبی چون تورات و کمدی الهی دانته، دانایی را رنجی برای دانایان و رهایی برای همگان برمیشمارند. در جایی از افسانه، به رنج بودن آگاهی چُنین اشاره میشود:" کاش هرگز نزاده بودی تا معمای نمیگشودی" عموماً افسانهٔ ادیپوس را دربارهٔ اعتقاد یونانیان به جبرِ سرنوشت میدانند؛ اینکه از تصمیمات مُقدّر خدایان هیچ راه گریزی نیست. اما برخی به اهمیت افشای حقیقتِ کتمانشده اشاره میکنند؛ حقیقتی که گذر زمان پرده از آن برمیدارد. افسانهٔ ادیپوس نهتنها بر شکلگیری بسیاری از قصص و افسانههای بعد از خود که در ایجاد نظریات روانشناسی نقش داشته است. نظریهٔ "عقدهٔ ادیپِ" فروید بر پایهٔ همین افسانه شکل گرفته. او معتقد است که کودک، خواستِ ناخودآگاه به تملّک والدِ ناهمجنس خود و دوری از والد همجنس خود دارد. افسانهٔ "ادیپ شهریار" را با ترجمهٔ بینظیر شاهرخ مسکوب خواندهام و از ترجمهٔ فاطمه عربی اطلاعی ندارم. از "افسانهٔ ادیپوس" چند نسخهٔ سینمایی ساخته شده است؛ نسخهٔ پازولینی عليرغم ریتم کندی که دارد، به خاطر پیوند دادن داستان به زمان حال دید نوگرا به افسانه دارد. خلاصهٔ افسانهٔ ادیپوس: بر فرزند لائیوس مقدّر است که پدر خود را بکشد و مادرش را به زنی گیرد. چون اُدیپوس زاده میشود، از ترس افسون اهریمن و از آنجا که پدر و مادر نمیخواستند دست به خون پسر بیالایند، وی را بر کوهی دوردست رها میکنند تا بمیرد. چوپانی او را مییابد و به کورینتوس میبرد. وقتی ادیپوس جوان از تقدیرش آگاه میگردد، چون پدرخوانده و مادرخواندهاش را والدین واقعی میپندارد، از کورینتوس میگریزد تا سرنوشت شومش را دگرگون سازد. در راه شهر تِبای لائیوس پدر راستین خود میرسد و او را میکشد. در برخورد با ابوالهول، مردم آن شهر را از مصیبتی بزرگ میرهاند و به شُکرانهٔ آن، جانشینِ شهریار پیشین و همسرِ مادر خویش میگردد و تیر تقدیر به آماج مینشیند. بعد از سالها فرمانروایی، مرگ و طاعون سرزمین را فرامیگیرد و شهریار در پی رهایی از این بلا به خدایان رو میآورد. 📌 در ادامه تحلیلی از افسانهٔ ادیپوس شهریار براساس بوطیقای ارسطو میآورم: ارسطو در "بوطیقا (فن شعر)"، اصول تراژدی را تعریف میکند و از "ادیپوس شهریار"، اثر سوفوکلس به عنوان نمونهٔ اعلای تراژدی یاد میکند و بر اندیشهٔ تراژدی برتر از کمدی است صحه میگذارد. ارکان تراژدی از نگاه ارسطو ارسطو شش عنصر اصلی برای تراژدی در نظر میگیرد: ۱. پیساخت (Plot) ۲. شخصیت (Character) ۳. اندیشه یا تم (Thought) ۴. سبک بیان (Diction) ۵. آواز یا آهنگ (Melody) ۶. صحنهآرایی (Spectacle) ۱. پیساخت (Plot): - پیچیدگی و وحدت عمل: افسانهٔ ادیپوس پیساختی منسجم دارد و دارای وحدت زمان، مکان و عمل است. همهچیز حول کشف حقیقت (هویت ادیپوس) میچرخد و هیچ حادثهٔ اضافی وجود ندارد. - پیساخت غافلگیرکننده: ارسطو معتقد است مهمترین عنصر تراژدی پیساخت است و بهترین تراژدیها آنهایی هستند که با امری محتمل یا ناگزیر مخاطب را شگفتزده کنند؛ مانند لحظهای که ادیپوس میفهمد قاتل پدر و مادرش (همسر) است. لحظهٔ کشف حقیقت برای مخاطب شوکهکننده است. - اوج تراژیک (Anagnorisis & Peripeteia): - شناخت (Anagnorisis): ادیپوس درمییابد که خودش عامل فاجعه است. - بازگشت ناگهانی سرنوشت (Peripeteia): از پادشاهی مقتدر به فردی کور و تبعیدشده سقوط میکند. - ترس و شفقت یا کاتارسیس (Catharsis): تماشاگر همزمان از سرنوشت شوم ادیپوس میترسد و برایش دل میسوزاند. شاهرخ مسکوب در ترجمهٔ خود افسانهٔ ادیپوس را "نمایشی از شکست انسان در برابر تقدیر" میخواند، اما ارسطو آن را "پیروزی هنر تراژدی در تزکیهٔ احساسات" میدانست که کاتارسیس را به اوج خود میرساند. ۲. شخصیت (Character): - شخصیت ادیپوس: - قهرمانی بزرگ اما ناکام و آسیبپذیر: او پادشاهی عادل، دلسوز و والامقام است، اما درعینحال غرور دارد و به پیشگو توهین میکند. - خطای تراژیک (Hamartia): جستجوی دائمیِ حقیقت، سرانجام نابودیاش را رقم میزند و خطایی تراژیک میآفریند. - شخصیت تیرزیاس: نماد حقیقتی است که کسی نمیخواهد بشنود. - شخصیت یوکاسته: تلاش میکند ادیپوس را از پیگیریِ حقیقت بازدارد. او نماد انکار سرنوشت است. ۳. اندیشه یا تم (Thought): - تعارض جبر و اختیار و دانایی و رنج: افسانهٔ ادیپوس پرسشهای عمیق فلسفیِ تعارض جبر و اختیار و رنج و آگاهی را مطرح میکند؛ مثلاً ایدهٔ "آگاهی رنج میآورد" در تضاد با فلسفهٔ سقراط است که باور داشت "دانایی فضیلت است". یا اینکه آیا ادیپوس واقعاً مقدر بود پدرش را بکشد یا انتخابهای خودش او را به این سرنوشت کشاند؟ فروید این افسانه را پایهای برای نظریهٔ عقدهٔ ادیپ قرار میدهد. ادیپوس تمایل ناخودآگاه (نه از روی میل و اختیار) به حذف پدر و تصاحب مادر دارد. ۴. سبک بیان (Diction): - دیالوگهای قدرتمند: گفتگوی ادیپوس و تیرزیاس از کشمکش درونی او پرده برمیدارد. - نقش همسرایان: مانند وجدان جمعی، وقایع را تفسیر و فضاسازی میکنند. ۵. آواز یا آهنگ (Melody): - سرودهای همسرایان: احساس ترس و تقدیر را تشدید میکنند. مثلاً این دیالوگ چنین حسی را برمیانگیزد:" هیچ انسانی را خوشبخت نخوان، تا روز مرگش فرا رسد.". ۶. صحنهآرایی (Spectacle): - نمایش کوری ادیپوس: اگرچه ارسطو این بخش را کماهمیت میداند، اما صحنهٔ خودکشی یوکاسته و درآوردن چشمان ادیپوس از صحنههای بهیادماندنی است.
(0/1000)
سید امیرحسین هاشمی
1404/1/30
1