یادداشت سبحان افشار
1402/9/1
«یادداشتهای زیرزمینی» در دو فصل «زیرزمین» و «از برف نمناک» نوشته شده است. راویِ داستان فردی است که آگاهی بیشتر او نسبت به دیگران، او را از جامعۀ خود بیگانه کرده و به انزوایی طولانی در پناهگاه خویش یعنی زیرزمین کشانده است. فصل اول کتاب، دردِدلها و اعترافهای اوست در مقابل خوانندگانش و فصل دوم، روایتی از گذشتهاش که نشان میدهد محتوای فصل اول و آنچه او دربارۀ خودش میپندارد، از چهچیزهایی نشئت میگیرد. راویِ داستایفسکی با وجود اینکه فردی منزوی است، اما پُرحرفی میکند؛ اتفاقی که خودش هم بارها به آن اشاره کرده و این پیام را به خواننده منتقل میکند که «سر رفتن حوصلهات» یا «گیجشدنت» اصلاً برایم مهم نیست؛ باید حرفهایم را بشنوی. البته که این پُرحرفی با شخصیت داستان تناقض ندارد و اتفاقاً بخش مهمی از اوست. راوی داستان سالهاست که به گوشۀ زیرزمین خزیده و حالا وقت آن است که هرچه دل تنگش میخواهد، بگوید. راوی حرفهای زیادی برای گفتن دارد اما تاکنون گوشِ شنوای آن را پیدا نکرده بوده است. زبان داستایوفسکی در «یادداشتهای زیرزمینی» براساس همین وجه از شخصیت راوی ساخته شده و شکل گرفته است. زبانی که بهاعتقاد برخی حوصلهسربر اما بهعقیدۀ من جذابترین بخش کتاب است. زبان روایت بیتکلّف است اما سخت؛ آسان است اما باتکلّف. بگذارید اینطور بگویم؛ چون راحت حرف میزند و خودش را بیسیاستورزی یا سخنوری به خواننده عرضه میکند و تمایل دارد هرآنچه در ذهنش است را برایمان بازگو کند، بخش متناقض و گُنگ ذهنش را هم به زبان میآورد. در نتیجه، زبانش نه سخت است نه آسان؛ یا هم سخت است، هم آسان. برای اینکه بهتر متوجه این سختی و آسانی توأمان بشوید، به این تصویر فکر کنید. از همان صفحۀ اول کتاب، داستایفسکی در یک بار یا کافه روبهرویتان نشسته، سیگاری در دست دارد و یک نوشیدنی جلویش است. خسته و بیحال، برایتان حرف میزند. گاهی هم با خودش چیزهایی زمزمه میکند که اگرچه برایتان کنجکاوکننده است، متوجه آن نمیشوید. «یادداشتهای زیرزمینی» داستایفسکی را باید با حوصله بخوانید. باید خودتان را در همان کافه روبهروی داستایفسکی تصور کنید و خوب به حرفهایش گوش کنید. آنوقت شاید زمزمههای زیرلبیاش را هم متوجه شوید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.