یادداشت بابک قائدنیا

چندی پیش ک
        چندی پیش کتاب "چرا ملت‌ها شکست می‌خوردند" از دارون عجم‌اوغلو و جیمز رابینسون را خواندم، پس از شنیدن خبر اعطای جایزه نوبل اقتصاد سال ۲۰۲۴ به عجم‌اغلو و دو اقتصاددانان دیگر، خواندن کتاب "دالان باریک" او را که مدتی در لیست، کتاب‌های مورد نظر برای خواندن، یادداشت کرده بودم، شروع کردم. 
کتاب با داستان گيلگمش که احتمالا همگی آن را خوانده‌اید، آغاز می‌شود، یکی از کهن‌ترین داستان‌های حماسی و اسطوره‌ای جهان. 
کتیبه‌های گیلگمش، مجموعه‌ای از لوح‌های گِلی سومری با پیشینۀ بسیار کهن هستند که سرگذشت گیلگمش، پادشاه شهر باستانی اوروک را روایت می‌کنند. در این حماسه آمده است که اوروک شهری شگفت‌انگیز و آبادان بود، با دیوارهایی باشکوه، مردمانی برخوردار از آسایش، کاخ‌ها و نیایشگاه‌های پرجلال، بازارهایی پرهیاهو و جلوه‌هایی بی‌مانند که در زیبایی همتایی نداشت.
با این همه، در پس شکوه اوروک، کاستی‌هایی نهفته بود. فرمانروای آن، گیلگمش، شاهی خودخواه و سرکش بود که با تکبّر و زورگویی بر شهر فرمان می‌راند. او جوانان را بنا به دلخواه خود از خانواده‌هایشان جدا می‌کرد و به بندگی، همسری یا خدمت می‌گرفت و اگر نافرمانی می‌کردند یا او را خشنود نمی‌ساختند، آنان را به کام مرگ می‌فرستاد.
ستمگری‌های گیلگمش مردم را به ستوه آورد. آنان به جای همبستگی و رویارویی با او، به درگاه خدای آسمان‌ها، آنو، دست به دعا برداشتند تا از بند ستم این فرمانروا رهایی یابند. آنو به ناله و فریاد مردم گوش سپرد و برای یاری ایشان، چاره‌ای اندیشید؛ آنو از الهۀ آفرینش، آرورو، یاری جُست. این دو با هم، همتایی برای گیلگمش آفریدند به نام انکیدو. انکیدو در اسطوره‌های سومری همزاد گیلگمش به شمار می‌رود؛ موجود نیرومندی که توان برابری با او را داشت و می‌توانست در برابر بیدادش بایستد. آرورو به یاری آنو، انکیدو را از خاک رس پدید آورد. انکیدو در آغاز، مانند یک جانور، در دشت‌ها زندگی می‌کرده و به دست حیوانات پرورش یافته بود. او قدرتی شگرف داشت و توانست تا مدتی از سلطۀ گیلگمش بر مردم بکاهد.
اما دیری نپایید که دشمنی میان گیلگمش و انکیدو به دوستی انجامید. آنان هم‌پیمان شدند و در بسیاری از نبردهای حماسی دوشادوش یکدیگر جنگیدند و فداکاری‌ها کردند. اتحاد این دو پهلوان چنان نیرومند شد که دیگر هیچ‌چیز توان مهار آنان را نداشت. از این رو، برخلاف امید مردم اوروک و خواست آنو، استبداد گیلگمش نه‌تنها پایان نیافت، بلکه با پشتیبانی همزادش بسی نیرومندتر گردید.
در اینجاست که پرسشی اصلی شکل می‌گیرد: چرا با همۀ تلاش‌ها و رویدادها، مردم اوروک، حتی به آستانۀ دالان باریک آزادی نزدیک نشدند؟
پاسخ روشن است: جامعه‌ای که می‌خواهد از بند استبداد و بیداد برهد، نخست به همبستگی نیاز دارد. مردم اوروک هرگز با هم یکی نشدند؛ پراکندگی و خودخواهی آنان را فراگرفته بود. آنان چشم به یاری خدایان دوخته بودند، بی‌آنکه خود گامی بردارند. همین اندیشه، گیلگمش را نیرومندتر ساخت و بند ستم را سخت‌تر بر گردنشان افکند.
افسانۀ گیلگمش در حقیقت تمثیلی است برای بیان این حقیقت که دستیابی به آزادی در یک جامعه، به تعادل میان "مردم" و "فرمانروایان" نیازمنداست. راه آزادی دشوار، تنگ و تاریک است؛ هیچ ملت و مردمی، یک‌شبه به آزادی نمی‌رسند.
در بخش دیگری از کتاب آمده است که "لِویاتان"، از دیدگاه هابز، نماد قدرت متمرکز و ابرقدرت مرکزی است. این واژه در اصل به موجودی اسطوره‌ای اشاره دارد که در افسانه‌ها و در برخی داستان‌های تورات ذکر شده است.
هابز معتقد است که لویاتان می‌تواند در سه شکل اساسی پدیدار شود:
👈 لویاتان غایب: هنگامی که حکومت از میان برود یا قدرتی برای اداره جامعه وجود نداشته باشد، جامعه دچار هرج‌ومرج می‌شود و انسان‌ها خوی انسانی خود را از یاد می‌برند.
👈 لویاتان مستبد: زمانی که لویاتان ظاهر می‌شود و خشونت را سرکوب می‌کند، اما با قبضه کردن قدرت، خود به استبداد و سرکوب روی می‌آورد.
👈 لویاتان مقید: حالتی میانه که در آن، دولت و ملت در توازن قرار می‌گیرند. در این وضعیت، حکومت توانمند با کمک مردم، خشونت را مهار می‌سازد، قانون را برقرار می‌کند و به جنگ‌های داخلی و خارجی پایان می‌دهد.
نویسندگان همچنین به پدیده‌ای اشاره می‌کنند به نام «قفس هنجارها»؛ عاملی که مانع از دسترسی همه اقشار جامعه به فرصت‌های برابر می‌شود یا آن را بسیار دشوار می‌سازد. علاوه بر این، مفهومی با عنوان «ابرقدرت پوشالی» معرفی می‌شود؛ حکومتی که حاصل ضعف هم‌زمان "دولت مرکزی" و "جامعه" است. چنین نظامی، هرچند ممکن است دارای ساختارهای اداری و نهادهای به ظاهر مدرن و مشروع باشد، اما در عمل توان سامان‌دهی اقتصادی و اجرای درست قوانین را ندارشته و حتی در تامین آب، خوراک،  مسکن و برق مردم نیز ناتوان است. در این وضعیت، مقامات عالی‌رتبه، مناصب دولتی را نه به افراد شایسته، بلکه میان دوستان و خویشاوندان خود تقسیم می‌کنند. نتیجه آن، گسترش فساد خانوادگی، رانت‌خواری، اختلاس‌های کلان و بسیاری نابسامانی‌های دیگر است. در عین حال، جامعه نیز در چنین حکومتی از نظر سیاسی و اجتماعی بی‌تحرک و منفعل باقی می‌ماند.
👎 لازم به ذکر است که کتاب به میزان زیادی شبیه به یک خلاصه نویسی از تاریخ تمدن است تا پژوهشی دقیق و تحلیلی.  به گمان من برخی موارد مطرح شده در بخش دوم کتاب، ارتباط کمی با هم و با موضوع کتاب دارند. البته تخصص من علوم سیاسی نیست ولی احساس کردم که تعریف ارائه شده برای آزادی، صرفاً به آزادی منفی و محدودسازی اَعمال دولت بر فرد، محدود شده و به آزادی مثبت یا همان توسعه فردی، چندان توجهی نشده است. 
در کل خواندن آن را به علاقه‌مندان پیشنهاد می‌کنم. 
      
92

8

(0/1000)

نظرات

نوید نظری

نوید نظری

4 روز پیش

عالی 
1

1

سپاس 🙏 

0