یادداشت سید امیرحسین هاشمی
5 روز پیش
راسکولنیکوفِ ثانی؟ از تقبیحِ دیگران به همدلی در فهم! 0- آندرییف در تنگنا، در قالب هشت یادداشت، درگیریهای روانی دکتر کرژنتسف، پزشک قاتل، را نشان میدهد. کتاب از لحاظ روایی و داستانی آنچنان که باید انسجام روایی چندانی ندارد و از نظر پیرنگ آنچنان داستان پر تعلیق و کششی تعریف نمیکند (به صورت کلی آندرییف داستانپرداز قهاری نیست)، اما از حیث زبان شاعرانهٔ ادبی، تصویرسازی، بیانِ واگویههای روانیِ شخصیت و ساختِ یک شخصیتِ روانی، استادی خود را نشان میدهد. 1- از ویژگیهای مهم دکتر کرژنتسف این است که فرهیختهفردی است همانگونه که راسکولنیکوفِ جنایت و مکافات چنان است که میدانیم. دکتر کتابخانۀ بزرگی دارد، اهل مطالعه و تعمق است، نظراتی سنجیده (؟!) در باب عالم و آدم دارد و در همین تصویری که از خود و جهان دارد قتلها و خودش را توجیه میکند. دکترِ ما رواننژند و دیوانۀ قاتلی است که برای توجیه خود و قتلهایش به فلسفهبافی دست میزند. به بیانی، آندرییف یک قاتلِ فلسفهپرداز دیگر خلق کرده است! 2- کرژنتسف زیاد به سیرِ اندیشه در ذهنِ خود ارجاع میدهد. از استعارههای مختلفی در این مسیر استفاده میکند، برای مثال گویی اندیشه برای فردی چون او به مانند انبوهی از مارهای در همپیچیده اند که در جمجمۀ او در هم میلولند! آندرییف میخواهد یک درامِ روانشناختی از یک قاتل بنویسد که خودِ آن شخص با یادداشتهای خود راویِ وقایع باشد و استفاده از استعارههایی مانند مارهای در همتنیده که شلوغیِ ذهنِ شخصیتِ روانپریشِ ما را نشان بدهد، اهمیتِ زیادی دارد. 3- آندرییف در آثارش به صورت واضح و مشخصی را روایتگری بازی میکند. در آثار او بسیار پیش میآید که راوی با خوانندۀ اثر سخن بگوید؛ داستان از هم گسیخته و نامرتب باشد و خواننده التفات پیدا کند که یک راویِ دیوانه قرار نیست داستانی منسجم به ما تحویل دهد؛ راوی به ما دروغ بگوید و بسیار آرام و البته وقیحانه ما را فریب بدهد و بسیاری تکنیک دیگر. آندرییف بسیار از این تکنیکها در آثار خود استفاده میکند و این استفاده را نیز به نیکی بلد است. 4- به ذهن و ذهنیاتِ شخصیت ارجاع بدهی و با روایتگری بازی کنی. همین است که میتوان آندرییف را به نوعی یک نویسندۀ مدرنیست دانست. البته آندرییف آگاهانه سعی میکند خود را بیرون از مکاتب و ایسمها تعریف کند. به بیانِ دیگر میتوان رگههایی از مدرنیسم را در او دید، هرچند او خود را بیرون از ایسمها معرفی میکند. پینوشت: جالب است، تعداد آثار بسیار بسیار معدودی به انگلیسی که به صورت تکنگاری و مستقیم به آندرییف پرداخته باشند وجود دارد. از میان این آثارِ معدود، کتابِ « A Semiotic Analysis of the Short Stories of LEONID ANDREEV 1900-1909» که اسفتن هاچینز در سال 1990 نوشته است را خوب اثری یافتم و در مورد همین داستانِ تنگنا (به روسی: Мысль که Mysl تلفط میشود) تحلیلهای جدی و خوبی داشت. برای این مرور هم تاحدی از این کتاب استفاده کرده ام. یه ذره از کتاب میزنم بیرون: 5- مسئله این نیست که [با لحنِ تمسخرآمیز و برجعاجنشینانه خوانده شود] «چرا فلان نویسنده خوانده میشود با اینکه در دنیا (کجاست دقیقا؟) آنچنان که در ایران مهم شده است اهمیت ندارد؟» مسئله این است که چه میشود که یک نویسنده در یک جهان زبانی/فکری مهم میشود. همین هفتۀ گذشته دم در دانشکده با یکی از خلق الله داشتیم در این مورد حرف میزدیم. دوستمان این سخن را گفت فلذا العهده علی الراوی: جلسهای بوده است از این جلساتی که در دانشگاهها برگزار میشوند. یکی از سخنرانهای آن جلسه، گفته است (نقل به مضمون): «کلا ترجمه تو ایران عقب است. کارل اشمیت که در دهۀ 70/80 میلادی بورس بوده است الان دارد توی ایران ترجمه میشود.» تلویحا نیز قصدشان این بوده است که داریم نمیفهمیم چی کار میکنیم و این مورد زشت است! رندی از آن جمع سر برآورد (فدایی مهربانی) و گفت: «آقا بحث در عقب و جلو افتادن نیست! اشمیت چرا مهم است؟ در کدام بخش از علوم سیاسی مهم است؟ الهیات سیاسی! خب، از مسئلههای مهم اندیشه سیاسی در ایران امروز چیه؟ الهیات سیاسی. پس منطقی است که برویم سراغ کارل اشمیت!» حال این یک مورد از هزاران مورد است. ژست میگیری که چرا انقدر از متفکرهای چپ ترجمه میشود. ژست میگیری که چرا این همه کار از فوکو ترجمه شده است ولی بسیاری از متفکرها و مکتبهای فکری دیگر ترجمه نشده است! بدیهیِ بحث این است که کمتر غر بزن و بر تلاش بیافزا و خود کمر همت بر پر کردن خلاء ببند، اما یک مرحلۀ جدیتر این است که: «چه میشود که فلان نویسنده در فضای جهانِ ترجمه/فکری فارسی بیشتر مورد توجه قرار میگیرد؟» یعنی غر نزن، سعی کن فهم کنی شرایطی را که در آن فوکو در چندین دهه برای عدهای در ایران آنچنان مهم بوده است که بیافتند دنبالش. امیدوارم توانسته باشم موضع خود را شفاف کنم. 6- ادبیات هم تقریبا همین است. هاینریش بل به عنوان یک نویسندۀ ترند در ایران که اسم عقاید یک دلقکاش آن را هر بنیبشری شنیده است فکر نکنم انقدر مهم باشد که گوته، توماس مان و هولدرلین برای ادبیات آلمان مهم اند! بحث این نیست که بنشینیم از برجِ عاجِ سوادِ لایزالِ خودمون علیه خلقِ مظلومِ بیاندیشۀ فلانفلانشده، احکامِ اخلاقی و تحکمی صادر کنیم که: «آخه هاینریش بل میخونی؟»، «کافکا خوندی اومدی سراغ این؟» و خرواری ترهاتی از این دست. این نگاه، از چیزی جز این نیامده است که گویی خود را ایزدی فرض کرده ایم که باید با نزول آیاتی از کرامات و معارف خود، این خلقِ هبوطیافتۀ مفلوک را هدایت کنیم! شاید موضع صحیح این است که جای برچسبزنی و انگِ ترندپرست بودن سعی کنیم بفهمیم چه میشود که یک اثر در یک جامعه انقدر خوانده میشود؟ جامعه چه اضطرابی از خود را در اثر دیده است؟ شخصیتِ داستان چه نسبتی با دلشورههای افراد جامعه دارد و خرواری دیگر از این همدلیها در فهم! وسطنوشت: در ضمن بدیهی است که صنعت نشر و بازاریابیِ آثار باعث کژتابیهای در بحث هست، اما آنچنان اساسی و مهم نیست! بعید میدانم قدرت مارکتینگ چنان باشد که انسانِ خردمندِ هراریِ ممنوع شده همچنان خوانده شود. جامعه چیزی را در روایتِ هراری از تاریخ دیده است که به سراغش میرود. 7- بحثِ من، سطحی فردی هم دارد. ملتفت هستم باید خیلی از ادبیاتِ روسیه را رد کرده باشی که به آندرییف برسی. بتهای ادبیات روسیه از پوشکین گرفته است تا تولستوی و داستایفسکی و... را باید رد کرده باشی که آندرییف به چشم بیاید، اما برای من مسئله چنان نیست که خود را تخطئه کنم که «یابوجان! شما علاف و بیکاری که کنتراتی افتادی دنبالِ آندرییف خواندن؟»، بلکه بحث این است: «به خودت نگاه کن. چه شده است که هر اثری از آندرییف برای تو راهیست برای رسیدن به اثری دیگر از همین بشر؟» با این نگاه بهتر میتوان تجربۀ ادبی را به بیان درآورد. با تخریب خود چنین نمیشود. باید سعی کرد واقعی بود، اگر نویسندهای را دوست داری، این مورد را بپذیر، بهش فکر کن و سعی کن لااقل اندکی شئون و وجوهِ این علقه و علاقه را تصویر کنی. نکته: کسی نمیگه نباید اسامی و آثار مهم رو خوند (کسی بگه واقعا نشون میده نفهمی است نفمهیدنِ او دریایی است کرانه ناپیدا!)، بلکه بحث در این است که محکومیتِ خود آنچنان مسیرِ حکیمانهای نیست! از سلسه همخوانیهای همینجوریای :)))
(0/1000)
نظرات
5 روز پیش
واقعا یادداشت خوبی بود. قطعا هر کاری میکردم نمیتونستم اینجور حق مطلب رو ادا کنم. درمورد جایگاه ترجمه و مترجم در ایران و جهان یه مقدمه جالبی داره سعید کمالی دهقان توی کتاب سیزده به علاوه یک. بحثهای تئوری و اینها نیست، تجربیات خودش رو میگه. شاید براتون جالب باشه
3
1
5 روز پیش
حتما خیلی باید کتاب بخونم تا بتونم متوجه یادداشت های شما که هم مهم و هم جذاب به نظر می رسن بشم
1
2
سید امیرحسین هاشمی
5 روز پیش
1