یادداشت زهرا سادات گوهری
3 روز پیش
چی بگم جدی؟
میدونید، فکر میکنم اولین بار که با تولستوی برخورد کردم وقتی بود که بدون هیچ شناختی از ترجمهی خوب و بد(خجالت، خجالت زیاد) کتاب آنا کارنینا رو از کتابخونه قرض گرفتم، اون هم یه نسخهی واقعاً عجیب که حتی اطلاعات هم نداشت و سال چاپش مال دوران دایناسورها بود، و بعدش فهمیدم که عجب اشتباهی کردم و باید میرفتم سراغ ترجمههای بهتر. خلاصه که آنا کارنینا رو کنار گذاشتم.
ولی آیا صرفاً به همین دلیل کنار گذاشتم، فقط به خاطر ترجمهی نه چندان خوب؟
خیر، به خاطر این بود که کمی از مواجهه با تولستوی میترسیدم. همون ترسی که موقع خوندن نازنین داستایفسکی رو داشتم، اینجا هم داشتم. با خودم میگفتم که خب آنا کارنینا رو چرا باید الان بخونی؟ بذار چند سال دیگه که حالش رو ببری. الان مگه چیزی میفهمی اصلاً؟
فکر میکردم تولستوی یعنی اینکه تو هیچی نمیفهمی و صرفاً دهنت باز میمونه که ووواییی عجب توصیفات خفنی به به. و با اینکه فقط توصیفات کتاب رو مد نظرت قرار دادی و از خودش هیچی نفهمیدی، بعداً میای یه مرور مینویسی و از شاهکار بودن این اثر تعریف میکنی.
ولی خب اون چیزی که فکر میکردم، اون غول ترسناکی که از نویسندههای روس توی ذهنم ساخته بودم و فکر میکردم برخلاف برونتهها و دیکنز و آستین قراره هیچی نفهمم از کتابهاشون، با خوندن مرگ ایوان ایلیچ شکست و به این نتیجه رسیدم بهترین انتخاب برای شروع خوندن آثار تولستوی همین مرگ ایوان ایلیچ بود، نه آنا کارنینا اون هم با ترجمهی ماقبل تاریخD:
خلاصه که رفتم سراغش و از خوندنش خوشحالم.
توی همین صد صفحه، تولستوی به زیبایی نشون داد که مرگ چقدر میتونه نزدیک باشه. و ما چهقدر کور هستیم که نمیتونیم اون رو ببینیم، فکر میکنیم قرار نیست هیچوقت سراغمون بیاد، ولی یه روزی، قطعاً یه روزی یقهی همهمون رو خواهد گرفت.
ایوان ایلیچ صرفاً یه شخصیت نبود، بلکه نمادی بود از کل آدمهای دور و بر ما. ما مرگ رو به افرادی محدود میکنیم که توانایی جسمی ندارن یا شاید هم پیر باشن، در حالی که سخت در اشتباه هستیم. در حالی که نمیدونیم هر لحظه ممکنه این فرشته بیاد و خودمون رو ببره. و چهقدر دلم برای ایوان ایلیچ و همهی افرادی که مثل اون بودن، هستن و متأسفانه خواهند بود، میسوزه، افرادی که میذارن ثانیهها از دستشون دربره، با این تصور که من نامیرا هستم، من خاص هستم، من؟ من؟ مگه من هم قراره بمیرم؟
مرگ ایوان ایلیچ به من یاد داد که از تموم لحظههای زندگیم استفاده بکنم تا وقتی که قرار بود بمیرم، به این فکر کنم چه زندگی خوبی داشتم. باعث شد به این فکر کنم چه لحظاتی رو توی زندگیم از دست دادم که قطعاً موقع مرگ، بهشون فکر میکنم.
_
اون بخش آخر کتاب، یه داستانی بود که حقیقتاً ربطش رو به مرگ ایوان ایلیچ نفهمیدم_😂
ولی خب جالب بود و جداً داستان تصویری جذابی بود.
در کل، پنج ستارهی طلایی برای این کتاب.
(0/1000)
نظرات
3 روز پیش
منم تولستویخوانی رو دبیرستان شروع کردم، با جنگ و صلح و خیلی دوستش داشتم. ولی به نظرم آنا کارنینا رو کلا بذار وقتی بزرگتر شدی بخون :)
2
1
2 روز پیش
از نظر سنگینی شاید. ولی خب آنا کارنینا یه طوریه که به نظرم یه آدم نسبتا جاافتاده بهتر باهاش ارتباط برقرار میکنه، حتی من خودم مطمئنم اگه ازدواج نکرده بودم خیلی از تیکههاش رو اونطوری که باید درست درک نمیکردم. @zahragohari
0

زهرا سادات گوهری
2 روز پیش
0