یادداشت

روشنا

6 روز پیش

شما که غریبه نیستید
        ممنونم آقای کرمانی
که بدون سانسور از زندگیتان گفتید
از سختی‌ها و رنج‌ها، و به همان بسنده نکردید و برایمان از شادی و امیدها هم گفتید.
دلم برای عمو قاسم، آغ‌بابا و ننه‌بابایتان تنگ می‌شود.
و باز هم ممنونم که نشانم دادید چه‌ها دارم که قدرش را نمی‌دانم.
و همین پدر و مادری که بعضاً در درونم، زیر تیغ نقد تند و تیزم قرار می‌گیرند؛ اگر نبودند هیچ نداشتم و هیچ‌کس زیر این آسمان پهناور نبود که حتی اگر بمیرم برایش مهم باشد. و چقدر زندگی را برایم آسان‌تر کرده‌اند و من نفهمیده‌ام...
بند آخر نوشته‌تان هنوز هم قلبم را می‌لرزاند!
«روزگار این‌جوری است. از شما چه پنهان، همه‌اش تلخ نبود، سخت نبود، سخت نیست. ناشکری نمی‌کنم لذت هم داشت، دارد. لذت خواندن و نوشتن، لذت پیدا کردن دوست، خانواده. خدایا من چه‌قدر خوش‌بختم!»
      
741

49

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.