یادداشت
1403/5/11
کتاب را میتوان به چهار بخش کلی تقسیم کرد. بخش اول که همان پیشگفتار کتاب است، درباره مفهوم اسطورهاست که آقای ضمیران با مرور ادبیات موجود تیپ شناسی خوبی از این مفهوم انجام داده. بخش دوم مشتمل بر فصول یک تا پنجم است که در آن نویسنده اشتراکات اندیشهای پیشا سقراطیان با اسطوره را کندوکاو میکند. بخش سوم یعنی فصل ششم، هسته مرکزی کتاب است و میتوان گفت که کل کتاب حول همین فصل نوشته شده. داعیه نویسنده، که البته داعیه مشهوری است، این است که «انچه در فرهنگ اساطیری به زبان تمثیلی روایت میشد، در زبان فلسفه به لباس استدلال منطقی در آمد.» (ص ۱۲۷) عموم خوانش از سیر «گذر از جهان اسطوره به فلسفه» همین است. گویی در لحظهای از تاریخ ذهن انسان یونانی درگیر امر کلی شده و ناگاه از میتوس به لوگوس گذر کرده و برای همین خواسته کثرت اساطیر را ذیل وحدت لوگوسی گرد آورد. اینکه این تغییر رویه چگونه رخ داده را کتاب توضیح نداده و بعید میدانم توضیح دادنی نیز باشد. البته نویسنده میتوانست اندیشه وحدت بخشی را به پیش از پیشاسقراطیان نیز برساند. به زعم حقیر از هومر ایلیاد که بگذریم ( البته هومر اولیس خود بحث دیگری است ) هزیود و سه تراژدی نویس بزرگ دیگر خود در نحو روایت اساطیر درحال به نظم کشیدن آن کثرت عنان گسیختهاند. البته نوع روایتشان متافیزیکال نیست و وحدت بخشی متافیزیکال از تالس آغاز میشود. بخش آخر نیز درباره نسبت افلاطون و ارسطو با اسطوره است که بیشتر نقش تکمله را دارد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.