یادداشت زهرا سادات گوهری
دیروز

من وقتی با بازی تاج و تخت آشنا شدم، هیچ پیشزمینهای نداشتم که قراره با چه داستانی روبهرو بشم. فکر میکردم یه داستان گوگولی مگولیه دربارهی چندتا اژدها که پرواز میکنن و صاحب شون که یه خانم مونقرهایه(دنریس.) در همین حد هیچ ایدهای دربارهش نداشتم. وقتی سریال رو شروع کردم، یکم شوکه شدم چون با تصوراتم خیلی خیلی متفاوت بود. ولی باز هم جذاب بود. اینطوری نبود که از دیدنش پشیمون بشم. یه داستان کاملا متفاوت بود. یه فانتزیای بود که خیلی عجیب بود. خبری از سحر و جادویی که مداما دم دست شخصیتها باشه و باعث بشه از مخمصهها خلاص بشن، نبود. خبری از شاهزادهی سوار بر اسب و کمکهای ناگهانی و... نبود. شخصیتها خیلی عادی میمردن. کشته میشدن. همهشون خاکستری بودن. حتی اون خوبها، وقتی انتظار نداشتی یه حرکت مزخرف میزدن. و داستان بیشتر از جادو، بر روی یک چیز تمرکز داشت: بازی تاج و تخت، سلطنت، خیانتها، روابط وحشتناک، اتحادها، سرزمینها، و در کل... دربارهی تاج و تخت بود. اسمش نشون میده چجوریه:) - خلاصهی داستان اینه: داستان رو تقریبا همه میدونیم. داستان ند استارک، فرمانروای شمال وستروس ئه. وستروس یه قارهی خیالیه که از هفت قلمرو تشکیل شده. و وینترفل (مقر فرماندهی شمال) هم همینطور خیالیه. ند همراه همسرش، کاتلین استارک و بچههاش و یه پسر نامشروعش در وینترفل زندگی میکنه. داستان از جایی شروع میشه که پادشاه کل وستروس، رابرت باراتیون که قبل پادشاهی و این حرفها، دوست صمیمی ند استارک بوده، وزیرش، جان آرین رو از دست میده و به شمال میره تا از ند درخواست بکنه که وزیرش بشه، و به کینزلندیگ(مقر پادشاهی)بیاد و ند علیرغم میل درونیش، قبول میکنه. و اتفاقاتی میفته که... از اون طرف هم خط داستانی دنریس تارگرین رو داریم، یه دختربچه ی سیزده ساله که کل زندگیش تحت سلطهی برادرش، ویسریس، تنها خانوادهای که داشته بوده. خاندان تارگرین توسط رابرت باراتیون سرنگون شدن(که این قضیه برمیگیرده به علاقهای که رابرت به خواهر ند استارک، لیانا استارک داشته. اما ریگار تارگرین، برادر دنریس و ویسریس، لیانا رو دوست داشته و طبق شایعات، لیانا رو میدزده. و طی یه نبرد، رابرت، ریگار رو میکشه، البته لیانا هم میمیره. و بعد اون اتفاق رابرت با زن دیگه ای ازدواج میکنه. ) تنها چیزی که دنریس میدونه اینه که فردی به اسم غاصب -رابرت باراتیون- هست که باعث و بانی آواره شدن خودش و برادرشه. ویسریس هم که دائما میخواد از رابرت انتقام بگیره، دنریس رو به رهبر قبیلهی دوتراک میفروشه، به کال دروگو. تا در ازاش از کال دروگو، ارتش بگیره. و اگه بخوام بیشتر از این بگم، خلاصه به شدت طولانی میشه.😅 ولی در همین حد بدونید که شخصیتهای خیلی خیلی بیشتری هم داریم که هر کدوم نقش خودشون رو دارن و داستان صرفا به دنریس و ند و ... محدود نمیشه! مثل جان اسنو، کاتلین استارک، تیریون لنیستر و... ـ شخصیتها به شدت عالی بودن. هرکس خصوصیات خاص خودش رو داشت. بیاید صادقانه به قضیه نگاه کنیم، شاید ۹۹ درصد جذابیت داستانهای مارتین، به شخصیتهای متفاوت و جذابیه که داره. هرکس عیب و ایرادهایی داره. گاهی اوقات اون نکته و خصوصیت خیلی خوب و مثبت شخصیتها، عامل بدبختی و آوارگیشون میشه. و بهتر از همه اینکه مارتین تبعیض قائل نمیشه و هرکی رو دلش بخواد میکشه. داستان شخصیت اصلی نداره، همه یه نقش مهم دارن. خیلی خوب به شخصیتها پرداخته شده طوری که اونها براتون واقعی میشن، با درد و غمها و ناراحتیهاشون ناراحت میشید، با خوشحالیهاشون شاد میشید-البته اگه خوشحالی ای باشه- و درکشون میکنید. چون یه مشت شخصیت درب و داغون و همه چیز تموم که همه چیز رو میدونن و باهوش ترین فرد روی کرهی زمینن، نیستن! شخصیتها هم خوبیها و هم بدیهایی دارن. مثل آدمهای واقعی. گاهی اوقات خطا میکنن، گاهی اوقات مضحک ترین و خندهدار ترین اشتباهات رو انجام میدن، اشتباهاتی که منجر به مرگ یا بدتر از اون میشه! شخصیتها به تمام معنا خاکستریان. و از نظرم خیلیها توی سریال به خوبی نمایش داده نشده بودن. خیلی از شخصیتها داخل کتاب جذابتر بودن. - دنیاپردازی هم جالب بود. پر از مکانها و اسامی و خاندان های مختلف. بیشتر روی خاندانها مانور میده. من خودم به شخصه بین اون همه مکان و شخصیت، خاندان استارک رو دوست داشتم، و بین مکانها وینترفل رو. شخصیتهای موردعلاقهم هم همه شون استارک بودن. راب، جان، آریا، و به خصوص ادارد(ند)، تنها شخصیت سالم داستان! و دایروولف ها رو هم دوست داشتم. ولی از خط داستانی دنریس چندان خوشم نمیاومد. اژدهایان رو هم دوست داشتم، ولی خط داستانی دنریس برام چندان جالب نبود، شخصیت بدی نیست، منتها از دوتراکیها به شدت بدم میاومد. - و یه چیز دیگه دربارهی مسائلیه که باعث میشه برخی فکر کنند با یه داستان اروتیک طرف هستن. بله، داستان همچین چیزهایی داره، ولی نسبت به سریال بهتره. اگه ترجمه بخونید شاید براتون قابل تحمل تر باشه. ولی اگه فکر میکنید خوشتون نمیاد و حالتون بهم میخوره، نخونید کتاب رو. البته شخصیتها و داستان انقدر جذاب هست که این مسائل رو نادیده بگیریم. اما خب یه سری از وقایع بسیار مهم داستان مربوط به همین چیزها میشن که برای همین، هرکسی خوشش نمیاد از کتاب. ـ ترجمهی غیررسمی کتاب، یعنی ترجمهی خانم مشیری و گروه وینترفل، خیلی بهتر از دیگر ترجمه هاست. چون هم سانسور نداره و هم ترجمهی بهتریه، از لحاظ غلط املایی و نگارشی... ترجمهی خانم شیرزادی متاسفانه خیلی اشتباه ویراستاری و نگارشی داره. شاید اگه همچین اشتباهاتی نداشت، به عنوان یه ترجمهی رسمی قابل قبول بود. سانسور هم که قطعا داره، ولی نسبت به ویدا بهتره و جایی که باید، منظور رو میرسونه. ترجمهی ویدا که افتضاحه. سانسور و اسامی اشتباه! خلاصه، همین. پیشنهادش میکنم و خیلی جذابه. یکی از معدود کتابهایی که وادارم کرد دنبالش کنم، فن آرت ها رو ببینم، ادیتها و ...
(0/1000)
زهرا سادات گوهری
دیروز
1