یادداشت سیده زینب موسوی
1403/2/3
4.1
12
من اینقدر با خوشههای خشم حال کردم که اندکی بعد از تموم کردنش رفتم سراغ این کتاب دیگهٔ جناب اشتاینبک. کتابی که خود نویسنده اون رو مهمترین اثرش میدونه... تو این کتاب با چند تا خانواده طرفیم که داستانشون از اواخر قرن نوزدهم شروع میشه و تا اوایل قرن بیستم ادامه پیدا میکنه و در نقاطی به هم گره میخوره: سایروس تراسک و پسراش، آدام و چارلز، بعد آدام تراسک و پسراش، کالب و آرون. ساموئل هامیلتون و پسرها و دختراش، مثل ویل، دسی، جو و اولیو، و البته یه مرد چینی به اسم لی! راوی داستان هم پسر اولیوه، یعنی نوهٔ دختری ساموئل هامیلتون. تو کتاب اصولا یه دور با داستان زندگی همهٔ این شخصیتها از سر تا ته آشنا میشیم، ولی هستهٔ اصلی کتاب مربوط میشه به ماجرای کالب و آرون. یعنی اشتاینبک کل این آسمونریسمونها رو به هم میبافه تا ماجرای کال و آرون رو واسهٔ ما تعریف کنه 😄 و این داستان چیه؟ برداشت آقای اشتاینبک از ماجرای هابیل و قابیل. از همون اول به دنیا اومدن این دو تا پسر (که خودش کلی ماجرا داره)، نویسنده کاملا به مخاطب حالی میکنه که این دو تا هر کدوم نمایندهٔ کدوم شخصیت هستن! (تو انگلیسی قابیل میشه Cain و هابیل میشه Abel، گرفتید کی به کیه اینجا؟) یعنی برادرمون اشتاینبک اینقدر از همون اول در این مورد نشانه گذاشته تو داستان، که خواننده میدونه اینجا قراره یه گندی بالا بیاد و هی درگیر و دار اینه که یعنی چی میشه بالاخره؟ کلا من شخصیت ساموئل هامیلتون رو دوست داشتم. لی هم خوب بود. و تا حدی کال (بله همون جناب قابیل!). ولی بقیه... آخر این مرور یه مقدار در مورد موضوع هابیل و قابیل و شخصیتها بیشتر توضیح میدم، ولی چون تا حدی ممکنه داستان کتاب رو لو بده گذاشتمش بعد از اخطار لو دادن کتاب! 🔅🔅🔅🔅🔅 در کل بگم که این کتاب چندان باب میل من نبود و خاطرهٔ خوب خوشههای خشم رو تو ذهنم مغشوش کرد 😏 در واقع قسمتهای زیادی از داستان من رو یاد داستایفسکی مینداخت 😅 و از اونجایی که من خیلی به جناب داستا ارادت دارم 😒 این نکته برام نکتهٔ منفیای حساب میشه 😄 با اینکه زبان اصلی کتاب انگلیسیه من چون میدونستم فرصت نمیکنم از روی متنش بخونم، نسخهٔ صوتی کتاب رو با ترجمهٔ آقای شهدی و خوانش آقای سلطانزاده گوش دادم... اصولا هم فرصت نکردم خیلی متن اصلی و ترجمه رو با هم مقایسه کنم و تو یکی از معدود دفعاتی که این کار رو انجام دادم غلط واضحی تو ترجمه یافتم که خیلی وقت پیش به صورت بریدهٔ کتاب بهش اشاره کردم. و نمیدونم اگه به جای گوش دادن به صوت ترجمه، متن اصلی رو میخوندم نظرم راجع بهش فرق میکرد یا نه... ⚠️ ادامهٔ متن کمی تا قسمتی داستان رو لو میده نکتهٔ اول اینکه ما اینجا دو تا شخصیت زن محوری داریم که هر دو تا نابودن! البته واقعا دارم به ساحت لیزا جسارت میکنم که با ...ای مثل کیت در یک ردیف قرارش میدم! نمیدونم اشتاینبک تو فاصلهٔ خوشههای خشم تا شرق بهشت چی کشیده که از شخصیت بسیار خواستنی «مامان» تو کتاب اول رسیده به زنهای این کتاب! لیزا یه زن بسیار خشکهمقدسه که اعتقاد داره باید کتاب مقدس رو مو به مو اجرا کرد ولی نباید سوال پرسید و اصلا بحث درباره دین کفره! و خواننده کلا به حال ساموئل هامیلتون باهوش و دوستداشتنی غصه میخوره که گیر چنین زنی افتاده! اما کیت... کیت فاسدترین زنیه که در تمام عمر کتابخونیم بهش برخوردم... اصلا نمیتونید میزان فساد این زن رو تصور کنید... و نکتهش اینجاست که این آدم از اول اول اینطوری بوده، یعنی شما هیچ سیر شخصیتی از پاکی به فساد اینجا ندارید. این زن بدون هیچگونه احساسی فجیعترین جنایات و شنیعترین فسادها رو مرتکب میشه چون کلا «ذاتا» اینطوریه! و واقعا من تو تمام قسمتهای مربوط به این زن حال بدی داشتم... چون حتی نمیتونستم یه دلیل ذرهای درست و حسابی برای کارهاش پیدا کنم! پایان کارش هم که... یعنی سر تا ته این شخصیت برام غیر قابل قبول و اعصابخردکن بود! مدل ارتباطش با بقیهٔ شخصیتها هم که دیگه... 🔅🔅🔅🔅🔅 و ماجرای هابیل و قابیل... من اصولا خودم رجوعی به داستان هابیل و قابیل کتاب مقدس نداشتم ولی روایت اشتاینبک از این داستان اینطوری بود که خب، خدا چرا هدیهٔ هابیل رو قبول و پیشکشی قابیل رو رد کرد؟ چون لابد کلا از بره بیشتر از جو خوشش میاد 😒 و بعد همه چیز رو میبره حول کلمهٔ عبری «تیمشل»، که گویا در پایان همون داستان خداوند خطاب به قابیل میگه. اشتاینبک این کلمه رو «تو میتوانی» معنی میکنه: «تو میتوانی» مقام انسان را بالا میبرد او را به منزلت و شأن خدایان میرساند، چون در ضعف، در پلیدی و در کشتن برادرش، حق انتخاب دارد. میتواند راهش را انتخاب کند، برای پیمودن آن و پیروز شدن مبارزه کند. یه مقدار در موردش گشتم و دیدم کلی بحث و تحلیل حول همین موضوع وجود داره که خب فرصت نکردم بررسیشون کنم! به هرحال برداشت من این بود که قابیل با وجود قتل برادرش همچنان میتونه بر این بدی چیره بشه و به زندگی سعادتمند برگرده، اتفاقی که برای قابیل این داستان هم رخ میده. ولی نکته اینجاست که کالب در واقع بسیار بیشتر از برادرش آرون نظر مخاطب رو جلب میکنه. آرون با اون زیبایی فرشتهوارش، با پوست سفید و موهای بور و چشمهای آبی، و خلق و خوی نرم و دوستداشتنیش همه رو در نگاه اول عاشق خودش میکنه، کالب چی؟ کالب که مقادیر زیادی خشنه و اصولا از زیبایی برادرش بهرهای نبرده اصولا همیشه تو سایهست و با وجود اینکه برادرش رو خیلی دوست داره، اصولا از این در سایه بودن خوشش نمیاد... ولی آرون واقعا نچسبه، و به اصطلاح پاک و معصوم بودنش بیشتر رو مخه تا خواستنی باشه! یعنی در واقع اشتاینبک کاری میکنه که خواننده با تمام وجود طرف کال باشه و از آرون بدش بیاد... و البته از دست آدام هم حرص بخوره، آدامی که انگار اینجا نمایندهٔ خداست که با وجود پاکی و خوب بودن اصولا با رفتارهاش باعث اتفاقی میشه که نباید...
(0/1000)
نظرات
1403/2/6
خب عزیزم پس اصلا به نظرت این حرفم عجیب نیاد! والا منم زن فاسد تو کتابها کم ندیدم ولی این اصلا یه سطح جدیدی از فساد بود که حتی فکر نمیکردم تو اون دوران وجود داشته باشه! @FereshtehSAJJADIFAR
0
1403/2/6
0