فاطمه نصراله زاده

تاریخ عضویت:

آبان 1402

فاطمه نصراله زاده

@Paeez.n

54 دنبال شده

81 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        گی دولیل و همسرش نادین، به خاطر شغل نادین که تو سازمان پزشکان بدون مرز کار میکنه، به کشورهای مختلفی سفر میکنن. حالا تو این کتاب، ما مخاطب سفر یکساله اونها به فلسطین هستیم.
دو تا پی نوشت آخر کتاب، خیلی خلاصه و جمع و جور ماجرای تاریخچه فلسطین رو شرح داده.
آقای دولیل، کارتونیسته و سفرنامه هاش مصور هستن. خیلی من کتابهای مصور رو دوست داشتم همیشه. بعد فکر کن سفرنامه هم از موضوعات مورد علاقه منه! دیگه جمع خوبان میشه کتاب های ایشون!
کتاب خیلی روونه و سریع پیش میره. مهارتش توی نقاشی خیلی دوست داشتنی و رشک برانگیزه .
نویسنده کتاب یک اروپاییه که تلاش کرده بی طرف باشه. با ابن حال، خوندنش قلب آدمو به درد میاره. انقدر زندگی با فشار، با زور و ظلم ، پرتنش!
بعد فکر کن هروقت دلشون بخواد یهو بریزن خونت بگن اینجا دیگه خونه منه. از کشورت هم بندازنت بیرون بگن خودت برو یه جای جدید زندگی کن! وا...
یه جاها حتی نویسنده ای بی طرف هم، نمیتونه درد موقعیت رو کم کنه.
ولی خب از اون طرف، به خاطر همین بی طرف بودن، یه وقتا چیزهایی تعریف میکنه و جاهایی میره که از زندگی عادی بر میاد و از اون حالت تاریک فضا کم میکنه.
خوندنش توصیه میشه؟ بله حتما. 
      

14

        من بین مدام ها، فقط یک رو خوندم و حالا هم 5 رو. و چقدر این مدت بهتر شده! آفرین واقعا.
البته نمیتونم انکار کنم که چند تا جستار اول یه مقداری خورد تو ذوقم و باهاش ارتباط نگرفتم. 
من اینجوری میخوندم که یکی دو تا جستار، یدونه داستان.
بین جستارها، اونا که برام محبوب تر هستند رو میخوام بگم:

رقص بر شانه اندوه، نوشته علی کعبی:
چقدر حس و حال این شادی فرا مرزی دوست داشتنی و عمیق بود. چه حس آرامش و شادی ای. 

جنه رو، نوشته سبا نمکی:
قطعا یکی از بهترین آثار این شماره ی مدام:)) تنها نوشته ای که آخرش گریه هامو نتونستم کنترل کنم و با برون ریزی سبا خانم، من هم گریه ام رو بیرون ریختم. چقدر توصیفات به جا، بیان مناسب و مقدمه نتیجه و بیان مسئله خوب بود. تو پیوست عکس های تولد کودکی خودشه توی متن درموردش نوشته رو هم گذاشته بودن که خیلییی برام جذاب بود. 

کیک هایی که مال من نبود، بهاء الدین مرشدی:
این روایت رو هم دوست داشتم. یه قسمت هایی انقدر برام دلنصین بود زیرش با مداد خط کشیدم. بعد اینجوری بودم موقع خوندنش🥹

اثر ترجمه خانم آل مبارک:
خیلی بامزه و متفاوت بود. چه مناسبت هایی. و چه جالب که همینها میتونه ما رو نسبت به یه سری مطالب دغدغه مند کنه.

حالا میریم سراغ داستان ها:
ورگرد آقا، نوشته زهرا عطار زاده
چه ایده جالبی به ذهنشون رسیده بود برای داستان و چه جذاب بود. چقدر لحن مخاطب رو خوب رعایت کرده بودند. و چه پایان بندی ای. به به

در روشنای باران، نوشته حسین لعل بذری:
خیلی متفاوت و جالب بود. فک کن واقعا انقدر جسورانه زندگی کنیم. یذره برام قابل درک نبود این کارا و رفتارهای کاراکتر های اصلی. ولی باز هم دلنشین بود. 

دندان خداست، نوشته آزاده رباط جزی:
چقدرررر بامزه بود. کاراکتر اصلی با وجود فاصله زیادی که با شخصیت من داشت، چقدر برام دوست داشتنی بود. نوع حرص خوردنش :))) داستان دلنشینی بود. 

گرگیعان،نوشته رامین فروزنده:
من در مورد این رسم هیچی نشنیده بودم و چقدرررر جذاب توضیحش داده بود و درموردش داستان ساخته بود و چه خوش نشسته بود کلمات به جان داستان. چقدر قشنگ بود. چقدر خوشحال شدم که با پیرزن باهم رفتن پیش مردم. 

نفرین جشن در تالار جنگلی،نوشته آزاده عبدی فر
خیلی گوگولی بود این داستان. حس میکردم میتونم بالا سرش یه پاپیون صورتی تصور کنم. رابطه عروس و داماد داستان چقدر امن و خوشگل بود. چقد خوب که آخرش باهم اونجا روی تپه نشستند و واضح احساسشون و گفتن. چقد خوب که موجب شد درونشون حس التیام کنن. چقد بهم خوش گذشت این عروسی.

ساز و سرنای دو روز مانده به ماه صفر، زهرا شکراللهی:
خیلی خوب درآورده بودن فرهنگ و ماجرای داستان رو. چه قوتی داشت قلم نویسنده. 

خیاط خانه خدیجه ، نوشته خانم نظیری
خبببب بیاید با قند و عسل این شماره آشناتون کنم. محبوب ترین داستان این شماره به نظر من، همین بود. چقدر همه چی سر جاش بود. چقدر خدیجه بوسیدنی بود. چه بابای خوبی. چه مامانِ مامانی. عالی بود این داستان. به به که مامان با شجاعت حقشون و گرفت. به به به  پایان بندی داستان. 


تماااام.
ارزشش رو داشت. سعی کردم آروم آروم بخونم که دیرتر تموم بشه. خوش گذشت خوندنش. تعداد جستار و داستان هایی که دوست داشتم از شماره قبلی ای که خونده بودم بیشتر بود. 



      

5

        یک کتاب جنایی معمایی.
همونطور که تو خلاصه اومده، آخر خط اسم شرکتیه که اپراتور تلفنیه و کسایی که حس میکنن تو زندگی به آخر خط رسیدن، باهاش تماس میگیرن و باهاشون درد و دل میکنن . بینشون یک نفر هست به اسم لورا که وقتی با افرادی مواجه میشه که تصمیم جدی برای خودکشی دارن، تشویقشون میکنه  و بهترین راه خودکشی رو بهشون آموزش میده. همه اینها، خصوصیه و سایر کارکنان شرکت آخر خط، ازش اطلاع ندارن.

هرچی بیشتر تو زندگی لورا فرو میریم و بیشتر در موردش میخونیم، معما و راز ها بیشتر رو میشه. داستان رو نویسنده فکر شده و درست و حسابی نوشته. هرچند از خوندن صحنه های خشونت بار و معما هایی که ناامید کننده به نفع لورا تموم میشن، اذیت میشدم.
بعد از یکی از صحنه های خشنش، یک روز تمام نتونستم هیچی بخونم. نه چون صحنه خیلی خشن بود. چون روی دلم، تاریکی روح لورا سنگینی میکرد و میدونستم با برنامه هاش، همه چی میفته گردن یه بدبخت دیگه.
عجیب بود. اینجا یک شخصیت کاملا سیاه داشتیم که با اینکه اومد پیشینه زندگیشو برامون باز کرد، تا آخر داستان دلم یک ذره هم باهاش صاف نشد. همچنان یک شخصیت سیاه موند و همش هم بیشتر تو سیاهی فرو رفت.
جالب با اختلال ها و پیشینه شخصیتش بازی میکرد نویسنده. پیچش ها رو هنرمندانه رو میکرد. من اون قسمتی که شوهر لورا با رایان حرف میزدن و یه راز از زندگی لورا فاش شد ( برا اسپویل نشدن، نمیگم) چند لحظه با دهن باز به صفحه گوشی خیره شده بودم. (توی نرم افزار طاقچه داشتم میخوندمش) هی به صحنه های قبل فکر میکردم. به چیزهایی که لورا برامون تعریف کرده بود.

با اینکه خوندنش آزارم میداد از جهت فکری و سیاهی حاکم بر کتاب و اینکه نقشه های لورا بی نقص در میومد، ولی واقعا عالی نوشته شده بود. به همین دلیل امتیاز زیادی گرفت ازم.
امیدوارم افی تو راهش موفق بشه. هرچند من حسم میگفت اون هم قراره چندی دیگه از دور خارج بشه. چون رقابت با لورای باهوش و دیوانه، کار راحتی نیست.

      

24

        ماجرای تفکراتی در میان سفر ها و لحظاتی تأمل.
این مهزاد خانم منو یاد خواهرم می انداخت. البته خواهرم نسخه امیدوارتر، با بینش عمیق تر و بهتره :))))
تقریبا هیچ جای کتاب خیلی با نویسنده همذات پنداری نکردم. با اینکه این حجم از سفر و تجربه زیسته، به نظرم عالی میومد.
حس میکردم نویسنده یه پوچی و تهی بودنی دارا که میخواد با سفر، پرش کنه ولی در جستار آخر به نظر میرسه که نتونسته. یه رگه هایی از ناامیدی و سیاهی توی اکثر جستارها میبینید.
همچنان به نظرم تجربه دیدن انقدر جای مختلف بی نظیره. هرچند من نه آدم انقدرجسوری هستم که سبک زندگی هیچ هایکر ها رو بتونم تصور کنم برای خودم، و نه یه جاهاییش رو می‌پسندم.
یه جاهایی با هم تفاوت دیدگاه داشتیم. ( کم هم نبود) یه جاها هم حس میکردم توی ذهنش، مغالطه میکنه بین چیزهایی که به هم ربطی نداره.
اینجور نیست که بگم روایات سفر کسی رو میخونید که خودش نور امید و شادی رو پیدا کرده.
یه اثر بینابینی که به بعضیا پیشنهادش میدم. ولی نه به همه.
      

3

3

        یکی از کتاب هایی که خیلی درموردش توصیه شنیده بودم. کتاب های نشر صابرین رو هربار میگم چون کاربردیه برم بخرم. بعد تو موقعیت هایی که بهشون نیاز پیدا میکنم تو طاقچه میخونم و یه سری شون رو میگم بد هم نشد که نخریدم. یه سری شون رو میگم کاش بخرم با اینکه خوندمش:))

این کتاب از اونها بود که خوب شد تو طاقچه بی نهایت خوندم. دیگه هم احتمالا قصد رجوع بهش رو ندارم.

نکته اصلی ای که توی کتاب بهش توجه میشه اینه که چطور توی تربیت کودک، به تربیت خودتون تمرکز کنید و روی خودتون وقت بذارید و آرامشتون رو حفظ کنید و با داد و بیداد برای تربیت بچه اقدام نکنید.

نکات مفیدی هم داشت. روش هایی که میشه بچه رو بدون فریاد تنبیه کرد رو ترجیح میدادم تو فصلی جدا نوشته باشه که ننوشته بود و تو قسمت های مختلف به چند تاش اشاره شده بود. مثل ایجاد وقفه . محروم کردن بچه از یه چیزی که دوستش داشته به خاطر کار بدی که کرده . ترجیح میدادم تعدادش بیشتر باشه که با توجه به شرایطی که درونش قرار میگیرم یه راه رو انتخاب کنم. کوچولوی من 2 سال و خورده ای هست و این راه ها گاهی تو اون مسئله که میخوام بهش بگم انجامش نده، تاثیر نداره. البته یه وقتا هم تاثیر داره ها. 

اون دلیلی که من به خاطرش این کتاب رو خوندم، این بود که کوچولوم خیلی وقتا لج میکرد و جیغ و گریه های بیخودی داشت که منو از کوره در میبرد و نمیتونستم دیگه سرش داد نزنم وقتی خیلی دیگه عصبانی میشدم. در این زمینه بهم راهکار دقیقی نداد. البته کلا هم کتابی نیست بیاد ماهی بده دستت. ماهی گیری میخواد یادت بده. ولی من حس میکنم عملا نمیدونم همچنان باید چه کار کنم با دخترم :)) البته بجز اینکه خونسردیمو حفظ کنم:)))

یه نکته که درمورد این کتاب نمیپسندیدم این بود که یه سری جمله ها که به نظرش مهم بود رو چند بار تکرار میکرد یا خودش با فونت درشت دوباره مینوشتنش. خب خودمون میتونیم تشخیص بدیم چه جملاتی برامون کاربردی و مهمه دیگه. نیاز ب این کار نبود. 

و اینکه یه جاهایی بدون اینکه کامل مطلب جا افتاده باشه رد میشد ازش. که بهتر بود با مثال و توضیحات بیشتری جا مینداختش. 

و در نهایت، از خوندن این کتاب پشیمون نیستم. ولی اون جوری هم نبود که بگم به همه توصیه میکنم. به والدینی که خیلی به فکر بچه هستند و از خودشون غافل شدند، توصیه میکنم. 

      

4

        انتظار این حجم از ضعف رو در قلم و داستان نداشتم. چون جزء کتابهاییه که خیلی تعریفش رو شنیده بودم. هرچند میدونم نباید تو این دام بیفتم که یه کتاب چون معروفه خوبه، ولی خب این نوع قلم و داستان رو هم انتظار نداشتم.
حس میکردم معما ها خیلی سردستی هستن. شخصیت پردازی ها خیلی رو و یه جاهایی هم غیرواقعی و باور ناشدنی بودن.
شخصیت پردازی ایوری با توجه به پیشینه ای که تو زندگیش داشت، واقعی و دقیق انجام نشده بود. یه جاهایی که به هیچ کس باور نداشت و اینها بسیاااار مصنوعی بود. رفتار متکبرانه اش هم به نظر من برای کسی که در ماشین زندگی میکرده، زیادی بود. نه که امکانش نباشه. منظورم اینه که باید در گذشته این شخصیت حداقل میگفت که خیلی با اتکا به نفس بار اومده و اینها. ولی هیچیییی از همچین خصیصه هایی تو پیشینه اش نداشتیم و یهووو که پولدار شد درست هم رفتار میکرد.
به علاوه، چند تا مشکل اخلاقی تو کتاب بود. که مشکل هایی به این وضوح رو ناراحت شدم که اصلا در کتابی چاپی دیدم.
اشاره مستقیم به روابط خارج از چارچوب داشت که موجب میشد دوستش نداشته باشم. حتی خود ایوری هم نمیدونست با خودش چند چنده.
توصیه نمیکنم. 
      

6

        باهوز، اسم هنریِ البرز، شخصیت اصلی این داستانه. یک نقاش در زمان محمدرضا شاه . البرز از بچگی همبازی با دختر سرگردیه که تو حیاط خونشون، به عنوان بچه باغبان زندگی میکنه. همینجوری عاشق نازلی میشه. حالا ما ذره ذره روابط بینشون، خاطراتشون و سرگذشت البرز رو میخونیم.
دو فصل اول به زبان اول شخص از طرف البرزه. فصل آخر از زبان دانای کل روایت میشه و میخوایم بفهمیم سرگذشت مادر و پدر البرز رو.
دو فصل اول خیلی هنرمندانه بود. پرش ها، استفاده از تکنیک ها، مهندسی متن. بی نظیر .
فصل آخر قلم قدیمی تر شد. من معتقدم کار در نیومد. حوصله آدم خیلی زیاد سر میرفت. پایان هم میتونست شکوهمندانه تر باشه. حتی اون قسمتی از آخر فصل دو که البرز میبره از نازلی و میگه دیگه دوستش نداره، پایان خیلی معقول تری بود به نظرم. حتی کاش خود البرز به یه طریقی از خانواده اش و چیزی که سرشون رفت آگاه میشد و اینطوری میفتاد تو جریان انقلابی ها.
ولی حتی فصل سه با وجود افت قابل توجه کیفیت از نظر من، همچنان مهندسی متن های کار شده و زیبایی داشت. سلطان مهندسی متن بود این کتاب.
ظلم های شاه ها، و درباریانشون چه قاجار و چه پهلوی واقعا مشهود و ناراحت کننده بود. برای آگاه شدن هم خوب بود.
کتاب رو توی طاقچه خوندم. و حالا میتونم برم سراغ کتاب بعدیم از طاقچه:))
      

2

2

        مدام یک، مجله ای بود که با شوق خیلی زیادی خریدمش. اون موقعی که گرفتمش هنوز کلاس نویسندگیم تموم نشده بود. سر کلاس یه وقتا با استاد بررسیش میکردیم.
این که اول یا آخر هر متن، یه بارکد داشت که فرامتن در اختیارت میذاشت خیلی خلاقانه بود و تبدیلش کرده بود به یه چیز درست و حسابی. کیف میکردم باهاش. آخر هر متن هم یه بارکد داشت که نظرتو با نویسنده در میون میذاشتی. من سر چند تا متن ها نظر گذاشتم . ای کاش میشد یه راهی بود که نویسنده میتونست نظرمون رو جواب بده. چون یه جاها مثلا آدم سوالی داره یا پیشنهادی داره. خوب بود ک نویسنده هم راه ارتباطی با مخاطب داشت.
نوشتن با یه موضوع خاص برای من خیلی سخته. نمیتونم انگار. مدت ها از زنگ انشام گذشته:)) حالا اینهمه شماره جدید اومده و من تو تک تک شون میخواستم بنویسم و نشده. نه که حالا بنویسمم بدو بدو میپذیرن. ولی خب میخواستم امتحان کنم.
جای بهتر شدن داشت.
یادداشت آقای جوان آراسته در ابتدای مجله انقدر برام دلنشسن بود که بارها خوندمش. بعد برا خواهر هام خوندمش. برا همسرم خوندمش..... قشنگ بود.
ممنون از مدام برای تلاشش :) الهی شماره پنجاهت رو جشن بگیریم :')
      

8

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.