یادداشت موهـوم

موهـوم

موهـوم

1403/9/14

مسخ و درباره مسخ
        مسخ کافکا
داستان مردی که سوسک شد.
تنها چند جمله ی آغازین آن کافی است که شمارا مبهوت خود سازد.
تحولی جسمانی که در یک آن اتفاق می افتد، اما فرانتس کافکا حرف دیگری دارد ، این که در اوج کریه المنظری ، در زمانی که همه تو را یک موجود پست می بینند، هنوز هم درونت یک انسان باشد شاید حتی انسان تر از خواهری که از او روی بر می گرداند.
ای کاش می توانست بگوید که آهای اهالی ، من هنوزهم همان آدمم، اما چه اهمیتی دارد در جامعه کنونی زشتی بر هرچیز دیگری مقدم تر است و همین کافیست تا این شبه آدم ها را از خود برهاند.
-ادامه حاوی اسپویل:
این سوسک شدن نبود که گرگور را به نابودی کشاند، تنهایی بود، طرد شدن و درنهایت چیزی برای زندگی کردن نداشتن.
برای بیچارگی اش خون دل خوردم ، شاید این تنها سوسکی بود که دوست داشتم نمی مرد.
ای کاش در یک آن آدم می شد و همه چیز مثل قبل، اما دیگر فایده ندارد. بگذار همه فکر کنند که سوسکی جان داد، افسوس که  حقیقت امر این است که او هنوز هم آدم بود حتی در آخرین لحظات، و آدمیت او بود که با هر خس خس آخری رفته رفته محو می شد.
[موهـوم]

      
1.4k

39

(0/1000)

نظرات

لطفا از بیشتر خوی گرفتن با کافکا دوری کنید آقای محترم.

در غیر اینصورت دیگر حتی خودتان را هم نمیبینید.
2

0

موهـوم

موهـوم

1403/9/15

دیر است دیگر سرکار خانم.
مسخ شدیم رفت. 

0

امیدوارم نجات پیدا کنید. جناب آقا
@MOHOM 

1

موهـوم

موهـوم

1403/9/15

سعی ام را می کنم. سرکار خانم.

0