یادداشت سعید بیگی
5 روز پیش
نثر کتاب خوب، روان و خواندنی است و باز هم ترجمهای خوب از آقای «غلامرضا شهبازی» را خواندیم. داستان از مقابل محراب «دِمِتر» و «پِرسِفونه» در الئوسیس آغاز میشود و زنان آرگوسی را میبینیم که شاخههای زیتون در دست دارند و رشتههایی پنبهای از آنها به نشانۀ فریادخواهی آنان، آویزان است.
کمی آن سوتر، «آدراستوس» پادشاه آرگوس، روی زمین خوابیده است. «آئترا» مادر «تسیوس» پادشاه آتن، ماجرای پیش آمده را برای ما شرح میدهد.
او میگوید که سپاهیان آرگوس، پس از لشکرکشی «آدراستوس»، برای کمک به «پولونیکس» فرزند «ادیپ» که داماد او است، از «اتئوکلس» و «کرئون» شکست خورده و پهلوانانشان بر خاک افتادهاند و نتوانستهاند، آنان را با خود بیاورند یا به خاک بسپارند و میترسند که جنازۀ آنان خوراک حیوانات وحشی شود و به آنان بیحرمتی شود... .
این ماجرا هم جالب بود و بسیاری از ویژگیهای آثار «اوریپید بزرگ» را در خود و با خود داشت. از انسانی و درست رفتارکردن، کمک به افتادگان و شکستخوردگان، دستگیری از زنانِ فرزند ازدستداده، احترام به پدر و مادر و بزرگان، خودداری از کشت و کشتار به بهانههای مختلف، عقبنشینی در اوج پیروزی با وجود قدرت بر تاختن و ویران کردن سرزمین و شهر دشمن، گرفتن دست پادشاهان ضعیف و کمک به آنان، گرفتن تعهد از فرزندان سرداران کشته شده برای بستن پیمان دوستی با آتنیان که کمکشان کردند، احترام به کشتهشدگان در جنگ و ... .
قصه را دوست داشتم و از خواندنش لذت بردم. گرچه تلخ بود، اما برجستهنمودن رفتارهای انسانی که «تسیوس» داشت، بسیار جالب و شیرین بود و در نهایت همه چیز به خیر و خوشی به پایان رسید.
باز هم «زئوس»، «الهه آتنا» را برای راهنمایی آدمیان به زمین فرستاد تا در هنگام پیروزی، به شکستخوردگان یادآوری نماید که پاس خدمات آتنیان و «تسیوس» را داشته باشند و آن را برای آیندگان نیز بیان کنند.
قصه در ارتباط با ماجراهایی بود که پیش از این خوانده بودیم و گوشههایی تاریک از ماجرای فرزندان «ادیپ» شهریار را برای ما روشن میکرد و مشخص شد که بالاخره «پولونیکس» به دست «تسیوس» آتنی و «آدراستوس» آرگوسی دفن شد و خواستۀ «آنتیگونه» که جان خود را بر سر این کار نهاده بود، انجام شد.
برخورد صاعقۀ «زئوس» به «کاپانئوس»، مرا به یاد قربانی کردن «هابیل» و «قابیل» فرزندان حضرت «آدم» علیهالسلام انداخت. در آنجا هم «هابیل» دامدار، بزرگترین گاو گلۀ خود را برای قربانی به پیشگاه خداوند تقدیم کرد و «قابیل» کشاورز، دستهای گندم آفتزده و سِنزده را آورد و صاعقه به گاو برخورد کرد و آن قربانی پذیرفته شد.
به نظر میرسد، این ماجراهای روی داده در یونان باستان، از ماجرای «اودیپ» گرفته تا داستان تروا و ماجراهای فراوان هر یک از شخصیتهای حاضر در آن ماجراها و ادامۀ داستانها، کمکم رو به پایان است و باید به این شخصیتها بدرود بگوییم.
(0/1000)
نظرات
5 روز پیش
درود و خداقوت خواهش میکنم ، شما لطف دارید.خوشحالم که مفید بوده. از لطفتون سپاسگزارم. مانا باشید. 💐🙏
1

𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮𝓱
5 روز پیش
1