یادداشت فاطمه زهرا بختیاری

رهش
        یانور 

یک تک‌پا برو و از جناب گوگل بپرس رهش چیست.
 ده‌ها نقد جورواجور برایت بالا می‌آورد که قشنگ با تک‌تک سلول‌هایت پاسخ بگیری.
یکی #مغبوضانه توصیفش کرده و دیگری #شترگاوپلنگ خطابش.
یکی تا توانسته سیاست‌زدگی از رهش برداشت کرده و آن دیگری ضعیف‌ترین می‌خواندش.

اما واقعا چرا؟
#توقع

این دیدگاه نتیجه این استدلال است:
من او شاهکار است.
امیرخانی نویسنده من او است.
.°. امیرخانی یک شاهکارنویس است!

ریشه همه این کوبش‌هایی که واقعا حق اثر نیست، همین مغالطه است. چرا فکر می‌کنیم تمامی آثار یک نویسنده باید شاهکار باشد؟
تابحال اسم کتاب (تکثیر تاسف‌انگیز پدربزرگ) را شنیده‌اید؟
اصلا می‌دانید نویسنده‌اش کیست؟
نادر ابراهیمی!
همان خالق آتش بدون دود و سه‌گانه عاشقانه و مردی در تبعید ابدی.
(مردم فقیر) یک اثر ضعیف است از داستایوفسکی،
(داشتن و نداشتن) هم ضعف کارنامه همینگوی.

پس چرا توقع داریم امیرخانی هر بار یک #من_او تحویل جامعه ادبیات بدهد؟
این از بحث ضعف اثر.

و اما درونمایه.
رهش یک فریاد است.
فریادی عمیق و از سویدای دل، به کل فرایند توسعه شهری.
یک جیغ بنفش، به عملکرد شهرداری تهران.
داستانش در منطقه۱ می‌گذرد. در کاشانک. به قول یکی از نقدها، این کتاب برای مخاطب تهرانی نوشته شده؛
و برخلاف نظر آن نقد، مخاطب شهرستانی را هم طرد نمی‌کند.
در رهش با لیا و علا و ایلیا همراه می‌شویم و از خانواده کم‌جمعیت‌شان، می‌رسیم به یک اعتراض بزرگ که چرا خانه‌های دنج و قدیمی و تازه‌ی مادربزرگ‌ها، تبدیل شده به این سازه‌های قوطی کبریتی؟


سوژه خوبی است.
و پردازشی ضعیف.
مخاطبش خواننده صبور است‌. 
خواننده اگر یک سر سوزن کم‌حوصله باشد، ده صفحه اول پرتش نکند، فصل اول روی شاخش است.
نویسنده یک دعوای مستمر و اعصاب‌خردکن را هم چاشنی داستان کرده و زن و شوهر داستان، مدام درحال قهر و لج و طعنه‌زنی‌اند. شخصیت علا زیادی تاریک است و زن هم مدام در حال قضاوت یک‌طرفه و هم‌زدن زندگی. 
خواسته دو قشر را نماد بگیرد و از علا یک کارمند یقه بسته ظاهرپرست بسازد که فقط به پیشرفت شغلی فکر می‌کند و دیگر هیچ. خانواده برایش بی‌ارزش است و حتی #قاضی داستان، همان ارمیای معروف، فصل آخر حضانت بچه را هم می‌دهد به مادر و تمام! 
فریاد امیرخانی آنقدر بلند است و آنقدر محور، که داستان از دستش در رفته. شخصیت پردازی افراطی و حرص درآور شده و #بی‌تعلیقی یقه داستانش را محکم چسبیده.

خواننده صبور اما اجرش را فصل آخر می‌گیرد. یعنی همان‌جا که اوج داستان است و بازگشت درخشان #ارمیا 
ارمیایی که حالا در شرایطی منحصر به فرد و خلاقانه زندگی می‌کند، دور از شهر.
کلماتش سحرانگیرند و اوج امیرخانی. بارها و بارها دیالوگ‌هایش را می‌خوانی و حظ می‌بری و یاد می‌گیری. 
و اگر یونس ارتداد،
همان وحید یامین پور باشد،
ارمیا هم خود امیرخانی است‌.
با مسلک ارموی و کوه‌نشینی و عشق به پرواز. درست مثل خلبان‌ها!

همین فصل آخر می‌ارزد که میانه بیانیه‌وار را هم تحمل کنیم و از آن داستان تاریخی تاریک و عذاب‌آور هم چشم پوشی کنیم.

حسن ختام آن که؛
امیرخانی دنبال سنت شکنی است.
مگر شکی هست که او خلاق ترین نویسنده دهه‌های اخیر است؟
رسم‌الخط خاص دارد و راه خودش را می‌رود و خیلی‌ها در آثارشان خواسته و ناخواسته رنگ تقلید از او دارند.
اما این خلاقیت، گاهی واقعا مخاطب را دل‌زده می‌کند‌. میانه باید رفت. این همه تغییر و خرق عادت و آشنایی‌زدایی را اگر بریزی توی یک کتاب، بالاخره کاسه صبر مخاطب صبور هم لبریز می‌شود.

رهش بیشتر به درد نذر فرهنگی می‌خورد در ساختمان‌های شهرداری و اداره‌جات تهرانی. 
باید گذاشت و گذشت.
می‌دانید،
مخاطب صبور کم است!
امیرخانی شاید دیگر نتواند من او بنویسد،
اما همچنان سنت‌شکنی و خلاقیت و جرئت ذاتی‌اش، همه آثارش را دست‌کم برای یک مرتبه، خواندنی می‌کند.
حتی آن ضعیف‌ها را!
حتی ر ه ش را!


#رهش
#توسعه_شهری
#شهرداری
#قوطی_کبریت
#خانه_مادربزرگ
#رضا_امیرخانی 
#رضا_امیر_خانی 
#من_او
#قیدار
#جانستان_کابلستان
#نفحات_نفت
#نیم_دانگ_پیونگ_یانگ
#ازبه
#اولین_کتاب1400
      

6

(0/1000)

نظرات

با قسمت اول یادداشت خیلی هم دلم.
و جالب اینجاست که من ۷۰ صفحه ی اول را بلعیدم! و صفحات آخر برایم ملال انگیز بود! جالب نیست اینهمه تفاوت نظر؟!

0

درسی داشتیم با عنوان تحولات جمعیتی. استاد روی تحولات شهری و شهرسازی و ... هم کار کرده بودن و از جمله کتبی که معرفی می‌کردن بخونیم، رهش بود. 

0