یادداشت نغمه رحیمیپور
1403/12/14

مترسک و آدمبرفی داستان یک مترسک تنها که با یک آدمبرفی دوست میشود. هر سال نزدیک زمستان منتظر آدمبرفی است تا بیاید و با گرم شدن هوا، آدمبرفی میرود. تا اینکه بچههای مزرعهدار که هر سال آدمبرفی را میساختند بزرگ میشوند و تا سالها خبری از آدمبرفی نیست. مترسک دلتنگ او شده و با خودش میگوید که اگر یک بار دیگر آدمبرفی را ببیند، به او میگوید چه احساسی دارد. بالاخره آدمبرفی برمیگردد. ناگهان بادی میوزد و مترسک را در آغوش آدمبرفی میاندازد و مترسک بالاخره احساسش را به آدمبرفی میگوید. شاید با یک نگاه خوشبینانه به نظر برسد داستان در مورد دوستی و بیان احساسات است. ولی تصویر در آغوش گرفتن آدمبرفی، فضاسازی نویسنده با جملهی "همه جا ساکت بود" و جملهی "I love you" که مترسک میگوید و بار معنایی آن با جملهی "دوستت دارم" فارسی متفاوت است، این شک را ایجاد میکند که منظور نویسنده از رابطهی میان این دو چیزی متفاوت از دوستی است. برای اطمینان از اینکه تنها خوانندهی مشکوک این کتاب نیستم، نگاهی هم به goodreads انداختم. بین خوانندگان کتاب به زبان اصلی هم چنین شکی به وجود آمده.
(0/1000)
زهرا.🌺
1403/12/14
0