یادداشت مهردُخت
1403/5/13
جایی خونده بودم که اگر یک کتاب رو چندبار بخونی و دوستش داشته باشی یعنی بهش روح دادی. دارم فکر میکنم جزء از کل دقیقا همون کتابه. جوری که همیشه بهش پناه بردم و وارد دنیای نه چندان دوست داشتنی خانواده دین شدم و به داستان و حرفهاشون بارها فکر کردم. و هنوز هم هرازگاهی رندوم صفحاتشو باز و شروع به خوندن میکنم. فکر نکنید این کتاب برای من تموم شده! مارتین دین از بین نرفته. اون جایی در گوشه ذهنم موندگار میمونه و نقش موجود پلیدی رو بازی میکنه که ناگهان سر از سایه بیرون میاره و در گوشم زمزمه میکنه"همه این تقلاها که چی؟ وقتی که موجود آسیب پذیر و دارای تاریخ انقضایی بیش نیستی. وقتی که نابودی از رگ گردن بهت نزدیکتره!" حالا جسپر دین رو درک میکنم. میفهمم اینکه ترس ولت نکنه چه حسی داره. مخصوصا اگر اون ترس، "ترس از ترس های مارتین دین" باشه!
(0/1000)
نظرات
1403/5/14
من این کتاب ذو نخوندم و حتما میخونم ولی 2 جمله ی اول واقعیته کامله من عاشق کتاب هام هستم و احساس میکنم بچه هامن😂 الان بهم میخندین ولی خب من اینجوریم ک انگار من اونهارو ب وجود اوردم و وافعا کتاب خوندن حس خوبیه
1
2
1403/5/14
چقدرر جالب🥺 واقعا خیلی حس خوبیه مخصوصا که با کتاب یک ارتباط قوی برقرار کنی و وارد دنیای اون بشی. من گاهی وقتا بخاطر حس و حال متفاوتی که بهم میدن حتی باهاشون حرف هم میزنم. اون ها یک دوست و همدم خیلی خوب برای ما هستن✨
2
1403/6/25
پس حتما کتابای دیگهای اولویتن براتون. شاید یه روزی خوندینش. و امیدوارم اون روز از خوندنش پشیمون نباشین
0
مهردُخت
1403/5/14
1