یادداشت پریا رادفر
1404/6/13
توی ذهن من تمام معلمهایم یک دارت بزرگ دارند که وقتی ازشان نمرهی کم میگیرم، عکسم را میچسبانند رویش و بهتدریج سوراخسوراخش میکنند. فکر میکنم هر بار وقت سفارش در رستوران اسمی را اشتباه تلفظ میکنم، ممکن است گارسون منو را با شدت از دستم بگیرد و روی اسم خوراکیها با خودکار قرمز اِعراب بگذارد. وقتی آدمها تماسم را جواب نمیدهند، احتمال میدهم زیر آوار مانده باشند یا به طرز فجیعی تصمیم به قطع ارتباط ناگهانی با من گرفته باشند. فکر میکنم مردم یک دفتر بزرگ از غلطهای املایی من دارند که شبها برای تعدیل روحیه ورقش میزنند. همیشه هم فکر میکنم نمازم که تمام بشود، یک نفر میآید و میگوید: [تو چرا اینطرفی نماز خواندی؟ قبله که اینجوری نیست...] و... من نمیتوانم با این فکرها مبارزه کنم؛ در واقع نمیتوانم مبارزه را برنده بشوم! اما با خواندن این کتاب یک اسم خوب برایشان پیدا کردم. میتوانم اسم این مجموعه فکرهای عجیبوغریب را بگذارم [فیلهایی که وجود ندارند]!
(0/1000)
نظرات
1404/6/13
واقعا هم خیلی از مسائلی که توی ذهن ما هستن در دنبای واقعی نیستن! یا توی ذهن ما خیلی بزرگ و اغراق آمیز اند...
2
فاطمه صیدی
1404/6/13
2