یادداشت سیده زینب موسوی

مردی که زنش را با کلاه اشتباه می گرفت
        به نظرتون زندگی بدون به خاطر سپردن یا بدون شناختن چهر‌ه‌ها چطور می‌شد؟

تصور کنید کلا قادر به تشخیص چهره‌ها، حتی چهرهٔ خودتون، نبودید... 

یا اینکه دیگه هیچ‌وقت نمی‌تونستید چیزی رو به حافظه بسپرید، هر روز براتون یه روز جدید بود و هیییچ چیزی از روز قبل یا حتی ساعت‌های قبل به خاطر نمی‌آوردید...

و یا اینکه حس می‌کردید تو هوا معلقید و هیچ درکی از بدنتون نداشتید...

دکتر اولیور ساکس تو این کتاب برای ما داستان آدمایی رو تعریف می‌کنه که به خاطر مشکلات متنوعی که تو سیستم عصبیشون به وجود اومده دچار مسائل عجیب و غریبی از همین انواعی که گفتم شدن. 

کتاب خیلی روون نوشته شده و تمرکز دکتر ساکس بیشتر روی ابعاد انسانی قضیه‌ست تا ابعاد پزشکیش و سعی می‌کنه تا وارد زندگی این آدما بشه، دنیا رو از دریچهٔ نگاه اونا ببینه و بفهمه چطور آدما حتی با وجود بدترین و عجیب‌ترین مشکلات همچنان می‌تونن به زندگیشون ادامه بدن و به تجربه‌هاشون معنا ببخشن.

اصولا با توجه به اینکه رشتهٔ تحصیلم خیلی نزدیک به این مباحثه، داستان‌های کتاب برام جذابیت دوچندان داشت، ولی واقعا به نظرم این کتاب برای مخاطب خاصی نوشته نشده!

خودم اون وقتایی که داشتم برای کنکور، علوم اعصاب می‌خوندم همه‌ش تو یه حالت شگفت‌زدگی بودم... 
می‌گفتم خدایا! چقدددددر بخش‌های ریز و درشتی تو وجودم هست که چون دارن درست و هماهنگ کار می‌کنن من می‌تونم اینقدر راحت و بی‌دغدغه ببینم، درک کنم، حرف بزنم، گوش کنم، بنویسم، به خاطر بسپرم و ... 
و این حس، دوباره با خوندن این کتاب در من زنده شد، حس شگفتی همراه با شکرگزاری.

https://taaghche.com/book/22304
      
9

22

(0/1000)

نظرات

جالبه، توی کتاب سنگ کاغذ قیچی هم  شخصیت مرد داستان دچار این ناهنجاری بود و قادر نبود چهره هارو تشخیص بده .. حتی چهره خودشو! 
داستان و موضوع متفاوتیه👌

0