یادداشت Anya
1403/12/6
این کتاب درباره دختریه که تمام عمر از پیله ی امن و آرومش بیرون نیومده،هیچ اعتراضی به جوک های زننده و کنایه دار عموش،حرف های نیش دار عمه ها و سخت گیری های افراطی مادرش نکرده،در قالب فکری اونها لباس پوشیده،راه رفته،لبخند زده یا حتی نزده،حتی جلوی عطسه هاش رو گرفته... . تو دورانی که ازدواج یک امر مهم و آبرومند برای خانواده ها به حساب می اومده،ولنسی دختر تنها و مجردی بوده که به اعتقاد اطرافیان و شاید خودش،شانس کمی برای تجربه ی زندگی دونفره داشته،این نگرانی وقتی شدت پیدا می کنه که ولنسی می فهمه یک سال بیشتر زنده نیست. . این خبر،ولنسی رو با این حقیقت ترسناک رو به رو می کنه که تا الان زندگی نکرده؛حداقل به دلخواه خودش.همین موضوع باعث میشه ولنسی تصمیم بگیره از این مهلت یک ساله نهایت استفاده را ببره، و به این امید داره که شاید دروازه های عشق و امید، شاید روزی به روی اون باز بشه. زندگی کردن تو فضایی که کسی درکت نکنه و نامیدی به اون زندگی غلبه کرده و تمام لحظاتت پر شده از ترس، خیلی سخته. زندگی خیلیهامون شبیه به زندگی ولنسیه... از اینکه خودمون باشیم میترسیم، از اینکه مبادا با جواب دادن به کسی دل کسی رو برنجونیم میترسیم و برای هم نقش بازی میکنیم، خود واقعیمون نیستیم و با نگاهی منفی و سیاه و سفید به دنیا نگاه میکنیم. این نوع سرکشی چقدر رؤیایی و لذتبخشه، اینکه همهچی رو رها کنی و بری دنبال آرزوهات اینکه بلاخره بتونی برای اولین بار تو زندگیت خودت باشی... در کل کتاب دلنشین، لذت بخش و پر محتوایی بود قطعا پیشنهاد میشه...
(0/1000)
معصومه توکلی
1403/12/7
1