یادداشت محمدرضا ایمانی

کالیگولا
        مرگ مسئله‌ای است که هرکسی باید در نهایت با آن تعیین تکلیف کند. به گمانم کامو در این نمایشنامه دقیقا در پی همین بوده منتهی در قامت یک متفکر، میخواهد در مواجهه با هایدگر این کار رخ دهد. در نزد هایدگر «مرگ امکان حتمی دازاین است.» به پیچ و خم جمله فکر نکنید. سر راستاش همان جمله اول متن است. منتهی کسی که حسابش با مرگ صاف بشود دیگر آن انسان قبلی نخواهد بود. ارزش‌های انسانی که پیوسته در مقابل مرگ خود را حاضر می‌بیند، یا به تعبیری «مرگ آگاه» است، با انسان‌های دیگر زمین تا آسمان فرق خواهد کرد و برای همین هم هایدگر لقب انسان اصیل را تنها شایسته انسان مرگ آگاه می‌داند. کامو دقیقا میخواسته این انسان اصیل هایدگر را تایید کرده و همزمان به سخره بگیرد.
کالیگولا پس از مرگ خواهرش سر به کوه میگذارد. او بعد از خواهرش متوجه چیزی شده که قبلا به عظمتش فکر نمی‌کرد و آن هم چیزی نیست جز مرگ. مرگ باعث شده ارزش‌ها برای کالیگولا به نحو دیگری حاضر شوند یا به تعبیر بهتر دیگر ارزشی برایش وجود ندارد و برای همین است که منطقش راستین اما در عین حال نامناسب برای زندگی است. ( دیالوگ آخر صفحه 35 به بعد و همچنین دیالوگ آخر صفحه 110 ) مواجهه با مرگ آزادی را برای او به ارمغان آورده. ( دیالوگ آخر صفحه 38 به بعد ) 
تا اینجای کار کامو با هایدگر اتفاق دارد. در برابر مرگ بودن انسان را آزاد می‌کند منتهی این انسان آزاد با دیگران چه می‌کند؟ کامو از اینجا به بعد به هجو هایدگر روی می‌آورد و در پرداختن شخصیت کالیگولا نیم نگاهی به هیتلر دارد. انسان آزاد سودای آزاد کردن دیگران را هم دارد و در این راه ابزاری غیر از مرگ در اختیارش نیست. ( ابتدای صفحه 39 ) این انسان اصیل (!) خود باعث هرج و مرجی می‌شود که جز با حذف او راه برای زندگی باز نخواهد شد. اما او که دیگر خود را به جای یک شخص، یک راه یا آرمان و یا منطقی می‌بیند که منسوخ نشدنی است، با صفیر «من هنوز زنده‌ام!» ( صفحه 155 ) نامیرا بودن خود را اعلام می‌کند.
      
676

41

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.