یادداشت وایولت
7 روز پیش

کلی فکر کردم تا بیام این یادداشت رو بنویسم..... جلد پنجم طولانی ترین جلد میدگارده و خیلیا معتقد بودن داستان باید همینجا تمام میشد و هنوزم خیلیا معتقدن جلد پنج باید پایان می بود. اما نویسنده زیرکانه از قبل کلی بهانه برای ادامه گذاشته بود. حالا از پسر سارنوش بگیر، تا حمله اهریمن ها، بچه مرموز ملکه نسیم، زنده بودن سورنا، گذشته خود سارنوش، گذشته فترس، سرنوشت تینا، طلسم بین فالی و کیارش، توطئه های ملکه نسیم....و مهمتر از همه پردازش عالیجناب خفقان!!! تازه اینا یه بخش کوچیکشه که من تونستم مثال بزنم... این جلد یک مرز از جهان میدگارده مرز رده سنی... مرز سبک روایت... مرز شخصیت پردازی... بعد از این جلد داستان به طرز فجیعی پر از شخصیت و فلش بک میشه. روایت از نقش اصلی شدیدا فاصله میگیره و هی داره درباره گذشته نقش مکملا حرف میزنه. که البته اون گذشته هم بیشتر برای پیش رفتن داستانه تا پردازش شخصیت ها. البته این جلد هم به لطف حضور ایدوک و کیتمس، آغاز اضافه شدن شخصیت ها بود... چیزی که در زمینه شخصیت پردازی میدگارد آزاردهندهست شکل هم بودن شخصیت هاست. مثلا فترس و کیتمس یا بدترین مورد: زاداکوپ و آرتوس! عملا کپی همدیگه هستن... هردوشون کلی اطلاعات دارن که به بقیه نمیگن، یکی اسرار گذشته رو داره و اون یکی اسرار طبیعت رو، هردوشون در این بخش کتاب درجه روحانی سه دارن(البته انتظار میرفت) هردو تحت فشار شرایط خیلی درمونده میشن و یهو راز هارو لو میدن. خب بیخیال شخصیت پردازی این دوتا... تو این جلد یه اتفاق خیلیییی مهم افتاد، بله! عاشق شدن صوفیا!!! خب میدونم اینکار اسپویله ولی فکر نکنم وقتی قراره کل پنج جلد بعدی رو منتظر بهم رسیدن آریا و صوفیا باشیم ایرادی داشته باشه که یکم راجب شروع این عشق حرف بزنم... اولا که فکر کنم کسی که این کتاب رو ثبت کرده تو بهخوان، نسخه طاقچه رو مطالعه کرده(که ناقصه) و من نسخه کتابراه رو خوندم... شروع عشق صوفیا تقریبا خوب و توجیه کننده نبود، حالا من خودم طرفدار این شیپ نبودم، ولی حتی طرفدار های صوفیا هم تو کتابراه گفته بودن که شروع عشقش خوب نبود.... یکی از ایرادات مجموعه میدگارد همینه... زنی داخلش نماد عشقه که: ۱-بخش اعظمی از عشقش طی جاذبه جسمانیه(یا حداقل من چنین برداشتی داشتم) ۲-ریشه عشقش احساس دین و مدیون بودنه ۳-خودش عشق و عاشق بودن رو ننگ میدونه ۴-حتی بعد از عاشق شدن هم شدیدا معشوق خودش رو آزار میده این چند نکته باعث شد که علارغم اینکه صوفیا واقعا عاشق آریا بود، من حتی تو جلد های بعد هم باز از این زوج خوشم نیاد. بعدشم من تو کامنت جلد هشت هم گفتم:علت نویسنده از اینکه انقدر تلاش کرده تا صوفیا رو عاشق واقعی آریا جلوه بده و بعد کلی مانع سر راهش بزاره رو نمیفهمم.... اول علاقه آریا به تینا...بعدشم که جریان سکویا.... البته از حق نگذریم صوفیا تنها شخصیتی که نویسنده وقت گذاشت و احساساتش رو کامل توصیف کرد. کاش انقدری که احساسات صوفیا رو توصیف کرده بود به آریا و تینا هم می پرداخت یا به سکویا.... حالا بریم سراغ جناب پریزاد افسانه ای، فرزند زمین و وارث مادر طبیعت! خب آریا تو این جلد با دهشت تاریکی و صوفیا رفت سفر تا آموزش ببینه، ولی..... در جلد های بعدی به حدی جادوی زمین در وجود آریا متزلزله و هی نوسان داره...که انگار کل زحمت های دهشت اول و حتی اینکه روح خودش رو فدای آریا کرد، دود شده و رفته هوا...قدرت های آریا تا جلد چهار قابل درک و تحسین برانگیز بودن ولی از این جلد به بعد چون نویسنده نمیخواسته آریا همه فن حریف شه، برای ضعیف کردنش قدرت هاش رو دچار تناقض و نوسان کرده. بعدشم در جواب مردم گفته:نقش اصلی من نابغه مطلق نیست! خب برادر من میتونستی نقش اصلیت رو قدرتمند ترین موجود زمین معرفی نکنی وقتی هنوز ظرفیتش رو نداره!!! آریا تو چهار جلد بعدی بعضی جاها از حیوونا میترسه، بعد موقعی که زمهریر و هلاهل میان با کله شقی میره باهاشون بجنگه...این دیگه چجور نوسان و تناقضیه آخه؟؟؟ بریم سراغ اینی که گفتم رده سنی... از این جلد به بعد کتاب مسائل جنسیش رو خیلی بی پروا تر و البته...گسترده تر بیان میکنه...مثلا فصل عشق ناخواسته توی همین جلد که واقعا من یکی ازش خوشم نیومد...یا اونجایی که آریا اکسیر شفابخش رو داد به صوفیا(کسایی که خوندن میدونن چیشد) باشه قبول...نمیخوایم واقعیت هارو انکار کنیم! ولی شیوه و میزان بیان اینجور موارد باید درست و بجا باشه، نه صرفا برای هیجانی کردن!!! تو فصل حجله غیرمنتظره یکم قضیه سربسته تر بیان شد، ولی فصل عشق ناخواسته.... یه مسئله دیگه هم که برام سواله اینه که چرا از این جلد به بعد انقدر مشروب خوردن تو کتاب رایج میشه...حالا خودتون که بخونید میفهمید چی میگم... از طرفی کتاب از این جلد پر از مکالمه های سیاسی و جنگ و استراتژی و اینا میشه که باعث میشه مغز مخاطب نوجوون سوت بکشه... خیلی غر زدم بریم سراغ ساختار کتاب😁😁😁 خب توصیفات کتاب نسبت به قبل پیشرفت کردن و مخصوصا اون دو صفحه در فصل حجله غیرمنتظره خیلی زیبا بود. مکالمات کتاب کم کم دارن از حالت نوجوانانه خارج میشن و این تو جلد های بعد حتی بیشتر معلومه... درکل منم جز کسایی هستم که معتقدم میدگارد یه دنیایی بود که احمدرضا صالحی خلقش کرد و باید طی چند مجموعه متفاوت با نقش اصلی های متفاوت روایتش میکرد. جلد پنج اولین جلدی بود که من یه ضرب نخوندم و فکر کنم طی یک ماه تمامش کردم. هنوزم مجموعه مهیج و خلاقانه ای هست و یکی از بهترین فانتزی های ایران. ولی متاسفانه از همون جلد اول گفتم که شخصیت پردازی این مجموعه رو دوست ندارم و این موضوع همونطور که از یادداشتم معلومه برام شدیدا آزار دهندهست.
(0/1000)
نظرات
6 روز پیش
در کل خوندن این مجموعه رو به کسایی پیشنهاد میدم که براشون داستان از شخصیت پردازی خیلی مهم تر باشه...چون نویسنده هم همچین فردی بوده... خودش رک و راست اعتراف کرده و گفته که اولویتم شخصیت ها نبودن....
0
وایولت
6 روز پیش
0