یادداشت فاطمه میرزاده

        خب،از کجا شروع کنم؟..
این کتاب به معنای واقعی تونست روح و قلبم رو لمس کنه، من با تک تک ماجراها و اتفاقات و پاراگراف ها یا بند ها زندگی کردم و خندیدم و اشک ریختم.. سر هر جمله ای که متیو میگفت بغض میکردم و سعی می‌کردم به پایان کتاب فکر نکنم اما نمیشد..
وقتایی که کتابو باز میکردم زندانی میشدم،
دیگه  نمیتونستم اون رو ببندم و فراموشش کنم، بین جملاتش غرق میشدم  و جون و روحمو به خود کتاب می‌سپردم و شروع میکردم به خوندن، راستش تا الان هیچ کتابی انقدر منو عاشق خودش نکرده بود، وقتی کتابو تموم کردم فقط یه گوشه نشستم و بی اختیار اشک ریختم، برای سرنوشتشون(که از همون اول مشخص بود) و حتی برای خاطراتشون که احساس میکنم خودمم جزوی از اون خاطره ها بودم..
الان یه سالی میشه که من این کتابو تموم کردم و البته بعد از اون دو بار کامل از اول خوندمش چون حس کردم بدون اون نمیشه، اما امیدوارم بتونم دیگه فراموشش کنم.. 
      
34

4

(0/1000)

نظرات

کتاب رو زیبا معرفی کردی. حس دورنیت به کتاب رو گفتی که این تقریبا از صدتا نقد دیگه بهتره و کمک بیشتری به مخاطب می‌کنه. 🌱

1

بدون شک 
هر لحظه از این کتاب به تکه از زندگیه✨
و هر کسی که بخونه، چه بخواد و چه نخواد احساساتش تحریک میشه، دیگه تحمل نمیتونه بکنه😓
توصیف زیبایی داشتید🌸

1