یادداشت فاطمه میرزاده
1403/12/4
خب،از کجا شروع کنم؟.. این کتاب به معنای واقعی تونست روح و قلبم رو لمس کنه، من با تک تک ماجراها و اتفاقات و پاراگراف ها یا بند ها زندگی کردم و خندیدم و اشک ریختم.. سر هر جمله ای که متیو میگفت بغض میکردم و سعی میکردم به پایان کتاب فکر نکنم اما نمیشد.. وقتایی که کتابو باز میکردم زندانی میشدم، دیگه نمیتونستم اون رو ببندم و فراموشش کنم، بین جملاتش غرق میشدم و جون و روحمو به خود کتاب میسپردم و شروع میکردم به خوندن، راستش تا الان هیچ کتابی انقدر منو عاشق خودش نکرده بود، وقتی کتابو تموم کردم فقط یه گوشه نشستم و بی اختیار اشک ریختم، برای سرنوشتشون(که از همون اول مشخص بود) و حتی برای خاطراتشون که احساس میکنم خودمم جزوی از اون خاطره ها بودم.. الان یه سالی میشه که من این کتابو تموم کردم و البته بعد از اون دو بار کامل از اول خوندمش چون حس کردم بدون اون نمیشه، اما امیدوارم بتونم دیگه فراموشش کنم..
(0/1000)
نظرات
منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پاییز🍁🖤
1403/12/12
بدون شک هر لحظه از این کتاب به تکه از زندگیه✨ و هر کسی که بخونه، چه بخواد و چه نخواد احساساتش تحریک میشه، دیگه تحمل نمیتونه بکنه😓 توصیف زیبایی داشتید🌸
1
ریحانهفلاح
1403/12/11
1