یادداشت مبارکه اکبرنیا
10 ساعت پیش
" دیلماج یک شاهکار نبود اما میتوانست باشد! " اولین جملهای که بعد از پایان کتاب دیلماج به ذهنم رسید، جملهی بالا بود. یک رمان تاریخی تخیلی نوشتهی حمیدرضا شاهآبادی که از همان صفحههای ابتدا جذبتان میکند و با خودتان میگویید " کاش تخیلی نبودی! " این کتاب به سرگذشت میرزایوسف دیلماج در دوران قاجار میپردازد که ناخواسته عاشق میشود. ناخواسته دیلماج میشود. ناخواسته زندانی میشود و الی آخر. شخصیت او پُر از اتفاقهاییست که اندکی در آنها نقشی نداشته. یک به اصطلاح روشنفکرِ منفعل و حل شده در فرهنگ غرب. حتی اگر بگوییم که نویسنده از قصد چنین کاراکتری ساخته باز هم میتوان به شخصیتپردازی ضعیفِ شخصیتهای اصلی و فرعی خرده بگیریم. پیرنگ کار میلنگد و خردهپیرنگهایی دارد که بدون منطق درستی مختومه شدند. زبان، جزئیات و تصویرسازیهای کار اما قابل قبول است. نمیتوانید قصهگویی، جذابیت و هوشمندی کار نویسنده را انکار کنید. شاهآبادی برای بیان قصهاش از فرم نامهنگاری استفاده کرده. میدانم و میفهمم که برای چه و چرا اما کاش این کار را نمیکرد و لذت یک داستان تاریخی خوب را از ما نمیگرفت. کتاب نه تکیهگاه تاریخی خوبی دارد نه تکیهگاه داستانی درستی و نه حتی قالب نامهنگاری درجه یکی. انگار نویسنده میترسیده به هر کدام نزدیک شود و در ملغمهای از اینها غرق شده. البته نباید یادمان برود که چاپ اول کتاب برای سال ۸۵ است و جزو اولین اثرهای نویسنده. پس استفاده از چنین فرمی و بیان قصه در یک بستر تاریخی شجاعتی میخواست. آن هم در کتابهای اول! در نیمهی دوم کتاب با اتفاقهایی رو به رو میشوید که نویسنده بسیار شتابزده از کنارشان رد میشود. تحولی به میرزایوسف میچسباند و پایانبندی مبهم و ضعیف کار توی ذوقتان میزند. درست است که بعد از پایان کتاب ممکن است بگویید " خب که چی؟" اما قول میدهم در زمان کوتاهی کتاب را تمام کنید و ته ته دلتان خوشحال باشید. چون به هر حال در عصر و زمانهی ما یک رمان تاریخی تخیلی با همین حداقل استانداردها کم پیدا میشود. خیلی کم! #دیلماج #همیشه_سرمون_توی_کتابه #حلقه_کتابخوانی_مبنا
(0/1000)
مبارکه اکبرنیا
3 ساعت پیش
0