یادداشت عینکی خوشقلب
1404/1/2
بالاخره اینقدر بزرگ شدم که یک رمان طولانی روسی را تمام کنم. داستان جلد دوم آنا کارنینا با جلد اول متفاوت است، شخصیتهای خوشبخت جلد اول در این بخش کمکم فروپاشیده میشوند و شخصیتهای فروپاشیدهی قبلی کمکم سر و سامان میگیرند. ریتم قصه در این جلد کندتر است و خبری از عشقهای پر شور و وصال و ناکامی نیست، همه در یک روزمرگی طولانی گیر کردهاند اما همین روزمرگی و تصمیمهایشان در بین روزهای معمولی سرنوشتشان را مشخص میکند. اول از همه اینکه در این جلد هم تولستوی به نحوی صحنهها و جزییات را شرح میدهد که انگار تکتک آنها را تجربه و تماشا کرده. در اینجا هم جزییات زنانه، مثل احساسات روز عروسی و بارداری و زایمان بسیار دقیق توصیف شده. گاهی فکر میکنم زنی که تولستوی را در این جزییات راهنمایی می کرده که بوده؟ یا خودش با سرک کشیدن اینطرف و آنطرف به عمق این جزییات پی برده است؟ شخصیتهای جلد قبلی در این بخش داستان عمیقتر و پختهتر میشوند. شخصیت آنا بعد از پافشاری به اشتباهاتش (حتی پس از احساس مرگ پس از زایمان) آرام آرام در سیاهی فرو میرود، این روند آنقدر آرام است که به نظرم حتی خودِ آنا هم از پایانش شگفتزده میشود. (همانطور که ما شگفتزده میشویم.) فروپاشی شخصیتی او، درگیریهایش با ورونسکی و اینکه حتی خودش هم نمیداند چه بر سرش آمده، به شیوهای تصویر شده که انگار افکار و احساسات خود ماست و هر لحظه از خودمان میپرسیم "چه مرگم شده؟" خوشبختانه تولستوی در دورهای زندگی نمیکرده که همه اشتباهات افراد به گردن مشکلات کودکی و رفتار اطرافیان میافتد. آنا مسئول اشتباهات خودش میشود و تاوانش را میدهد. نه تنها تاوان اشتباهات خودش که تاوان آنچه با تصمیمهایش بر سر دیگران آورده را هم میپردازد و همین باعث شده که از پایان کتاب، از حفظ روح اخلاقیات و از تولستوی رضایت داشته باشم. در مقابل آنا، لوین قرار دارد و حق بود اگر کتاب به نام او نامگذاری میشود چون بخشهای مربوط به لوین اگر بیشتر از بخشهای مربوط به آنا نباشد تقریباً برابر است. لوین که در ابتدای داستان، فروپاشیده و سردرگم است، در این بخش به تدریج رشته و معنای زندگی را پیدا میکند، با مرگ و زندگی و عشق مواجه میشود و در نهایت قصه با او به پایان میرسد و همین هم باعث می شود که بیشتر تصور کنم که این کتاب بیشتر، کتاب لوین است تا آنا. شرح بعضی از مسائل سیاسی اجتماعی در قصه مثل جلد اول برایم جالب است، اما روایت برخی از جزییات روزمره مردانه، مثل یک شکار طولانی یا یک روز که سرتاسر به باده نوشی میگذرد، خستهکننده بود. گرچه مخاطبان قدیمی را درک میکنم که در دنیای بدون تصویر با همین کلمات، جهانهای متفاوت را تجربه میکردند و به طور کلی هم از خواندن کلمه به کلمه این صفحهها پشیمان نیستم، گرچه بسیار طول کشید. شاید چند سال بعد، یک روز تصمیم بگیرم نسخهی صوتی قصه را از اول بشنوم و یک بار دیگر دقیقتر از قبل سرنوشت شخصیتها را دنبال کنم.
(0/1000)
نظرات
1404/2/18
چند سال بعد دوباره بخونیدش. درک متفاوتی ازش خواهید داشت بس که این کتاب خوبه.
1
1
عینکی خوشقلب
1404/2/18
0