یادداشت مصطفا جواهری
1401/7/16
«چگونه میتوان هم از مردم گریخت و هم از نزدیک با ایشان، و برایشان، زندگی کرد؟ چگونه میتوان هم به زندگی آدمیان و قراردادهای دیرینهٔ آن پشتپا زد و هم برای آنان و به کمک خودشان، زندگی نو و نظم نوینی را جستجو کرد؟» مضمون رمان، پاراگراف بالاست. غلبه بر سنتها و عادات جامعه که نه بهخاطر درستبودنشان که بهخاطر تکراریبودنشان، رسم شده است. اگر یکپنجم آخر رمان که وصلهٔ ناچسبی به کوزیمو و دنیایش بود را نادید بگیریم، ایدهٔ «زندگی روی درخت و تعامل با مردم از فاصلهای معقول و نگاه بالا به پایین» ایدهٔ بکر و دوستداشتنیای است و البته کالوینو هم خوب از پس جزییات و توصیفات و شخصیتپردازیها برآمده است. البته! در کتابها و کلاسهای نویسندگی، نکتهای تحت عنوان «نگو! نشان بده!» مطرح و توصیه میشود. این رمان اگر بهجای شصت سال پیش، امروز چاپ میشد، احتمالا به دلیل گفتن محض و نه نشاندادن، رمان مقبولی نبود. مهم است؟! معلومه که نه. مهم اینه که بعد از شصت سال هنوز میفروشد و هنوز خوانده میشود. گور بابای آموزههای نویسندگی :)
(0/1000)
سمیرا علیاصغری
1401/7/16
0