یادداشت روشنا
1402/11/6
هیچ کس معصومانه حکومت نمیکند. سن ژوس کتاب پر از سوالات و مفاهیم جالب توجهه و یه زمانی نیازه که آدم بشینه تکتکشون رو بررسی کنه. تحلیل شباهت هوگو با اسم مستعار حزبیش یعنی راسکلنیکف و جنایتی که مرتکب شدن و مکافات بعدش خودش میتونه یه مقاله جدا باشه. دو آدم که برای پایبندی به دو عقیده جداگانه دست به قتل زدن و نتونستن تبعات بعدش رو تاب بیارن. تو این رمان رد پای کتاب دیگه سارتر،*دوزخ* هم دیده میشد. آدمایی که هر لحظه هوگو رو قضاوت میکردن و بهش برچسب میزدن: بورژوا، روشنفکر، آنارشیست... و دوزخی رو ساختن که هوگو برای رهایی ازش حاضر بود هر کاری بکنه. و موضوع چندین بارهای که لرزه به تن میندازه: اطاعت با چشمای بسته... اشکال هوگو هم همین بود، نمیتونست چشاشو ببنده، هیچ فکری نکنه و فقط شلیک کنه... «توی حزب وقتی تصمیم میگیرند که آدمی باید بمیرد، درست مثل این است که اسمی را از توی فهرستی خط میزنند و این کار خیلی هم تمیز است؛ خیلی عالی است؛ اما اینجا مرگ شده یک شغل. دکان آدمکشی اینجاست. یارو شراب میخورد، سیگار میکشد و با من از حزب حرف میزند و نقشه میکشد و من همهاش در فکر نعشی هستم که او خواهد شد. چیز کریهی است. چشمهایش را دیدهای؟» و مسئله اصلی کتاب، اخلاقیات و سیاست، راه و هدف، دروغ و پیروزی... اگه برای رسیدن به هدف باید دستات رو آلوده کنی، این کارو میکنی؟ پ.ن: چه قدر اولش از ژسیکا و رهاییش خوشم اومد و آخر داستان که همه چیو خراب کرد، عصبانی شدم 😑
(0/1000)
1402/11/16
1