یادداشت سعید بیگی

سعید بیگی

سعید بیگی

2 روز پیش

        زبان روایت و نثر کتاب خوب و خوشخوان است و ویراستاری هم خوب است.

این دومین کتاب امیرخانی است که می‌خوانم و دیگر به رسم‌الخط گاه عجیب و آزاردهنده و گاه بامزه‌اش عادت کرده‌ام.

به محض اینکه چند صفحۀ آغازین کتاب را خواندم، ناخودآگاه به یاد داستان «داش آکُل» از «مانایاد صادق هدایت» افتادم و رقیبِ «داش آکُل» به نام «کاکارستم» که به احتمال زیاد، نویسنده در پرداخت شخصیت‌های داستان، به این کتاب و شخصیت‌هایش نظر داشته است.

توصیفات کتاب بسیار عالی و به‌جا و مناسب بود و سرعت روایت هم مناسب بود و گاه تُند‌تر می‌شد و خواننده را تا پایان با خود همراه می‌کرد.

موضوع انتخابی هم جالب و خوب است و نگاه نویسنده هم جالب و زیبا است. در مجموع از خواندن این کتاب، بسیار لذت بردم و اوقات خوشی با آن داشتم.

«قیدار» داستان جوانمردی است که یک گاراژ با ده‌ها اتومبیل سبک، سنگین و نیمه‌سنگین دارد و ده‌ها نفر راننده و همراه و کارگر دارد که با جمع اعضای خانوادۀ آنان چندصد تَن نانخور می‌شوند.

قیدار دوستدار و همراه جوانمردانی چون طیب و تختی است و رفتارش با همه، حتی دشمنانش جوانمردانه و درست است و همین نکته است که باعث جذب آدم‌های مختلف با هر مسلک و اعتقاد و مرامی به دور او می‌شود... .

رفتار قیدار بسیار دوست داشتنی است و البته با اینکه بیشتر گفتار و رفتارهایش درست است، اما انسان است و ناگزیر خطا می‌کند و سفیدِ سفید نیست. بیشتر آدم‌های قصه این‌گونه‌اند. 

البته گاه افرادی هم هستند که سفید خالص‌اند؛ چون سید گلپا و گاه سیاه‌اند، چون شاهرخ و دار و دسته‌اش، که البته آنها هم خاکستری تیره‌اند تا سیاهِ سیاه.

قیدار به گفتۀ سید گلپا، از خوشنامی به بدنامی و بعد گمنامی می‌رسد و در پایانِ قصه نویسنده می‌گوید، اگر دیدید فردی آمد و به شما بی‌چشم‌داشت کمک کرد، ممکن است قیدار بوده باشد که گمنام زندگی می‌کند و به مردم یاری می‌رساند و حتی در روزهای اول جنگ هم همراه رزمندگان اسلام بوده است.

پایان این کتاب هم مثل ارمیا؛ زیبا و دوست‌داشتنی است. حتی بسیار بهتر از ارمیا تمام می‌شود و در واقع تمام نمی‌شود، زیرا قیدار و همسرش شهلا، صفدر و همسرش شهناز، گاراژ و لنگر، رانندگان، سیاه و سفیدها و بقیه هم‌چنان هستند و به کار خود ادامه می‌دهند و به نظر می‌رسد که اینها همین‌طور تا ابد به کار خود ادامه خواهند داد.

خلاصه ما امروز به این تفکر و این اشخاص، با این روش و برخورد بسیار نیازمندیم و کاش این افراد زیاد و زیادتر شوند. 

کسانی که خود را کمتر و دیگران را بیشتر می‌بینند و اسلامی و انسانی رفتار می‌کنند و تمام تلاش آنها، برداشتن باری است که روی زمین افتاده و نشاندن لبخندی هرچند کوچک، بر لب خستۀ روزگار یا ستم نامردان و نامردمان.

ادبیاتی را که امیرخانی، در وجود و شخصیت قیدار نهادینه کرده؛ بسیار شیرین و دوست‌داشتنی است و انسان را به یاد بزرگانی که الگوی آنان رسول خدا (ص) و اهل بیت (ع) بوده‌اند؛ چون پوریای ولی می‌اندازد.

بابت این کتاب که زمانی بسیار طولانی، حال دلم را خوش کرد و تا مدت‌ها به یادش که می‌افتادم، ناخودآگاه دلم غنج می‌رفت و چه بسا هنوز هم؛ از رضا امیرخانی عزیز بسیار سپاس گزارم.
      
489

33

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.