یادداشت نیایش بهرامی
1402/5/9
داستان آیه، آیت و نشانهای بود در روزگاری که به دنبال نشانه میگشتم... آن سبک داستان هایی بود که همیشه فکر میکردم میشود کتابی اینجوری باشد؟ اینکه خط زمانیاش دوران جنگ، دوران انقلاب، دوران پسا جنگ و پیش انقلاب نباشد؟ چیزی باشد که برای همین دور و ور باشد، اینکه وسط داستان شخص اول نیاید برای ارسال یک ایمیل کامپیوتر را غارامپ و غورومپ روشن کند و آیا مثلا چراغ کنار فیسبوکش روشن است یا نه و این طرف من دهه هشتادی هیچ از کارش سر در نیاورم، اینکه داستانش نه «تهران» باشد که منِ غیر تهرانی حس کنم: آره منم باید داستان تهرانی بنویسم تا خاص شود! و نه اینکه آنقدر داستانش قومیتی باشد که هیچ از اصطلاحات بارم نشود و از رجوع مداوم به پاورقی سرگیجه بگیرم. و داستان خانم کنی ها و خانم کشاورز های زندگی، خانم کنی هایی که حضور شان اتفاقا در مسیر تحصیل من هم کم نبود و همینطور خانم کشاورز هایی که از دوست برای من دوست تر بودند و هستند؛ آیه در کنار معلمش بود و از حضورش استفاده میبرد اما من چهار سال است که از معلمم کیلومتر ها و مرزها دور هستم و بستر مجازی، مرور خاطرات و خواندن چندین باره ی نامه ها و یادگاری هت تنها پل هایی هستند که ارتباط من را با او برقرار میسازند.
(0/1000)
فاطمه شایان پویا
1402/5/14
0