یادداشت مهردُخت

راز خدمتکار
        او مینالد:«پلیس اینجا بود! اونها وادارم کردن در آپارتمان رو باز کنم تا بگردن! برگه ای داشتن که نوشته بود باید بذارم وارد بشن!»
گفتم:«میدونم، متاسفم.»
خانم رندال چشم هایش را تنگ میکند:«تو اونجا مواد مخفی کردی؟»
«نه! قطعا نه!» فقط یک نفر را کشته‌ام، همین.
      
45

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.