یادداشت سعید بیگی
1403/11/21
این نمایشنامه هم خواندنی و جالب بود، هم فوق العاده! و گرچه در سه نشست خواندمش، اما خسته کننده نبود. و اما داستان نمایش، همانطور که از اسمش معلوم است؛ به سرنوشت یک «باغ آلبالو» که تنها دارایی یک خانوادۀ روس، همراه با مِلکی موروثی است، برمیگردد. رفتارهای آدمهای نمایش، به نظرم عادی و معمولی است و ما افراد زیادی را شاهدیم که در زندگی خود، بارها اشتباهاتی از این وحشتناکتر را مرتکب شده و هستی خود را از دست میدهند و چه بسا برای اطرافیان خود هم دردسر درست میکنند. چخوف قلمی زیبا دارد و طوری گفتار و رفتار و اندیشهها و تصورات ذهنی و خیالبافیهای شخصیتهای نمایش را توصیف میکند که خواننده تا مدتها پس از خواندن نمایش، آنها را به یاد دارد و فراموش نمیکند. «باغ آلبالو»، هویت و شخصیت آدمها است که از گذشته با خود دارند و البته خودشان در شکلگیری آن نقش چندانی نداشتهاند. حال که بنا بر جبر زمان و شرایط، باید تغییراتی هر چند اندک را در هویتشان ایجاد کنند، میترسند و در برابر این تغییر مقاومت میکنند و نمیخواهند خود در این تغییر و دور انداختن هویت پیشین که به گذشتۀ خانوادگیشان وابسته است، نقشی فعال داشته باشند؛ شاید احساس گناه و عذاب وجدان دارند و از روح گذشتگان خود شرمندهاند که نتوانستهاند آن دارایی را حفظ کنند. و آن قدر به این نقش کوچک منفعلانه که تنها با نشستن و نظاره کردن همراه است، ادامه میدهند که آن هویت و نشانههایش از دست میرود و آنگاه که دیگر کاری از دستشان ساخته نیست؛ در پی یافتن شرایط بهتر و ساختن هویتی تازه، در جستجوی راهکاری مفید برمیآیند. و این عذاب وجدان و وابستگی به گذشته و هویتِ قبلی تا جایی است که از خریدار باغ خواهش میکنند که قطع درختان را تا رفتن آنها به تاخیر بیندازند تا شاهد این فاجعه نباشند، زیرا در نهانیِ اندیشۀ خود؛ خویش را مقصر میدانند، اما با تمام وجود تلاش میکنند، کسی این نکته را به رویشان نیاورد. به هر حال، کسی که خودش در نوشتن و شکلدادنِ سرنوشت نامطلوب خویش نقش دارد و تقصیرکار است؛ نمیتواند دیگری را متهم و سرزنش نماید. به قول معروف: «خودکرده را تدبیر نیست!»
(0/1000)
🎭 🎬 محمد رضا خطیب 🎭📚
1403/11/22
2