یادداشت بهارفلاح⭐
1403/11/21
🟢کتاب باغ آلبالو اثری از آنتون چخوف،آخرین نمایشنامه او وبهترین اثر وی یکسال قبل از فوتش به رشته تحریر درآورده است. نمایشنامهای به ظاهر ساده وبدون پیچیدگی .چخوف با نوشتن این اثر ناامیدی و بیهودگی عمیقی از انسانها را به معرض نمایش میگذارد.دراینجا شخصیت اصلی یا فرعی آنچنانی وجود ندارد همه در راستای هم ودرکنار یکدیگر نمایشنامه را تا به انتها به پیش می برند روایت زندگی خانواده ای که تنها میراثشان باغ آلبالوی زیبایی است که به دلیل بدهی خانوادگی به حراج گذاشته میشود.کتاب پر از انسانهای عادی. به دور از هر نوع قهرمان و یا اتفاق خیلی خاص وهیجانی ما تنها شاهد زندگی افرادی هستیم که ناامیدانه تسلیم سرنوشتِ خویشند و نای مبارزه علیه آنچه که نمیخواهند یا برای آنچه می خواهند را ندارند حتی نای ابراز عشق!!! 🔻مالک باغ،خانم رانوسکی، با وجود دلبستگی شدیدی که به باغ دارد هیچ نوع مقاومتی در برابر فروش باغ نشان نمیدهد، بلکه تنها از عاجز بودنش در مقابل فراموش کردن خاطرات گذشته رنج میبرد. او نمیتواند با گذشته خاطرات خود وداع بگوید و این بزرگترین رنج اوست.باغ خاطرات شیرینی برای او دارد درکنار خاطره تلخ مرگ فرزندش تنها پسرش. این خانواده نه شجاعت وجسارت روبرو شدن با آینده را دارند و نه توان فراموشی وپشت سر گذاشتنِ گذشته را. جالب اینجاست که این افراد ناتوانی نیستند،وتنها افرادی ناامید ومنفل هستند . همانطور که رانوسکی تلاشی در جهت حفظ باغ نمیکند و همانطور که ما شاهد عشقی در داستان هستیم که به راحتی ابراز نمیشود و ممکن است هر لحظه از دست برود. همه تنها افرادی منفعل هستند وبازیگران راکد یک نمایشاند. و هرکسی در چارچوب نقش خودش قدم بر میدارد، نه چیزی فراتر از آن. زن اشرافزادهٔ روسی و خانواده ورشکسته اش که به علت قرض، مجبورن باغ آلبالوی خاطرهانگیزشان که در گرو بانک است را بفروشند ، و چون خانواده غیر از این عایداتی ندارد، قرار است در موعد معینی باغ و ملکشان حراج شود. درعینحال، این خانواده هیچ کاری برای نجات خود و جلوگیری از فروش باغ انجام نمیدهند، و در پایان، باغ آلبالو به یک دهقانزادهٔ تازه به ثروت رسیده فروخته میشود و خانوادهٔ رانوسکی باغ را ترک میکنند، درحالیکه صدای تبری که درختهای باغ را قطع میکند شنیده میشود. نگاه از بالا به پایین وی موجب شده است که در آستانه ورشکستگی، علی رغم نداشتن پول و ولخرجیها معنای بیپولی و ورشکستگی را درک نکند. او حتی اساسیترین و مهمترین اتفاقهای زندگیاش را نیز جدی نمیگیرد. او حتی از شرایطی مانند از دست دادن فرزندش در ایجاد بهانهای برای فرار از مشکلات و انداختن تقصیرها به دست تقدیر داشته است. شخص ترومیفوف در نمایش نامه که دیالوگهای امیدوارکننده ای دارد و تنها نقطه امید خانواده برای آینده است. 🔻اوج نمایشنامه درپایان است، صدای تبر لوپاخین از دور به گوش میرسید. او در حیاط پشتی مشغول اندازهگیری درختان بود و برای آینده باغ نقشه میکشید. لوپاخین، پسر یک رعیت، حالا به تاجری موفق تبدیل شده بود و میخواست باغ را به ویلاهای تابستانی تبدیل کند. برای او، این باغ چیزی جز یک قطعه زمین با پتانسیل سودآوری نبود. اما برای لیوبوف، هر درخت آلبالو خاطرهای از گذشته را در خود حفظ کرده بود؛ خندههای کودکانه، عشقهای جوانی، و روزهای خوشی که دیگر باز نمیگشتند. صدای تبر نزدیکتر میشد و او احساس میکرد با هر ضربه، بخشی از وجودش فرو میریزد.» 🔻کتاب را قبلاً ازنشرقطره خوندم با ترجمه بانو سیمین دانشور.ترجمه خوب وروان ولی درقسمتهایی از جملاتی ازقبیل بوی حلوام بلند شده .... حلیم خودت رو هم بزن.....ازاین امامزاده مراد نخواهی گرفت و....استفاده شده بود که جایی در زبان روسی ندارند.اینبار به مدد باشگاه دوست داشتنی وکاردرست هامارتیا با ترجمه ناهید کاشی چی خواندم که خیلی ترجمه خوبی بود. 🔥خطاب به خانواده رانوسیکی: همت بلند دار که مردان روزگار با سرسپردگی همه جانها سپرده اند جانها همه در پی ات عزم ارادتند با سرسپردگی کمر همت ببسته اند 🔥بریده هایی زیبا از کتاب: 💫باید بپذیرم که سرنوشت خیلی نسبت به من بیرحم بوده است مثل قایق کوچکی هستم در دل توفانی عظیم 💫کسی چه میداند؟ اصلا مقصودتان چیست که آدم آخرش میمیرد؟ شاید انسان صد حس داشته باشد که در موقع مرگ، فقط پنج حس آشنا و معروفش از بین برود و نود و پنج حس دیگرش زنده بماند... 💫هیچ کس نیست که با او دو کلمه حرف بزنم. تنها هستم. تنهای تنها، هیچ کس را ندارم. که هستم و چکارهام؟ هیچ کس نمیداند.
(0/1000)
نظرات
1403/11/22
مرور عالی و خوب و درجه یکی بود... جامع و کامل 🔥🔥🔥😍 مخصوصا اوج نمایشنامه رو به خوبی بهش اشاره کردید... قلمتون مانا 🔥🔥🔥💥😍
1
3
1403/11/22
ممنونم آقای خطیبِ بزرگوار🔥🔥🔥درس پس میدیم, باعث افتخاره شما از یادداشتی راضی باشید😍
2
بهارفلاح⭐
1403/11/22
1