یادداشت سید امیرحسین هاشمی
1402/5/7
کتابی با هزار و یک عنوان! 1- سریع میروم سرِ اصل مطلب. نویسندهی 70سالهای که بالغ بر 35هزار جلد کتاب در کتابخانهی شخصی خود دارد، سعی کرده است به تبعیت از متفکرِ مکتب فرانکفورتیِ معروف، والتر بنیامین، گریزهای کتابی ماحصل از جمعآوری، برچیدن، کتابخانهی شخصیاش را با ما به اشتراک بگذارد. فقدانِ بزرگ، کار بزرگ؛ از عشقِ این بشر به کتاب همین بس که با برچیدنِ کتابخانهاش غمی بزرگ را تجربه کرد که نتیجهی آن این نوشتهی مجذوبکننده بوده است. گریزهای متکثر و نامنسجمِ کتاب، عوضِ سردرگمی، خیال و تمرکزِ خواننده را تحریک میکند. باید متمرکز بود تا بتوان از میان این گریزهای جهنده، ایدهها و لطایفِ متن را درک کرد. واقعا برای کسی که کتابخوانی و کتابخانهاش چیزی فراتر از تجربهای و مکانی عادی باشد و بتواند لحظاتِ کتابیاش را جزوِ ذاتیاتش! برشمارد یا بتواند با خواندن، معنای واژه-مفهومِ غرقگی را درک کند، خواندن این گریزهای نابهنگام قندِ مکرر است.(این وسط یه چیزی برای خودم بنویسم. از لحاظِ لغوی به پیسی خوردهام. شاید ضروری باشد اندکی متنِ تالیفیِ ادبیِ فارسی بخوانم. از چوبک گرفته تا بیهقی، هرکدام که شد؛ حتی دولتآبادی.) از این کتاب زیاد میتوان نوشت، چون از هر دری سخن گفته است، و خوب هم سخن گفته است؛ کتابی با هزار و یک عنوان. در ضمن، ترجمۀ کتاب هم خوب بود واقعا. 2- البته مطالعهی این کتاب زمان دارد. یعنی به هرکسی نمیتوان آن را معرفی کرد. البته هرکسی میتواند این کتاب را بخواند و قطعا فرازهای مختصِ خود را یافت میخواهد کرد، اما اگر با ادبیات دمخور باشی، و بتوانی تلمیحهای بیشمار کتاب و کنایههایش را بفهمی، عِیشات کوک خواهد شد. برای خودِ من شاید زود بود خواندن این کتاب. البته بعید است در آینده هم با چیزی فراتر از 50درصد ارجاعاتِ کتاب رابطهی پیشینی داشته باشم، اما لااقل بیشتر در جهانِ ادبیات غرقه خواهم بود و این فقره باعث میشود بهتر بتوانم جهانِ ناپیوسته کتاب را دوست بدارم. چند فقره از ارجاعهای کتاب، مثلِ داستانِ کتابخانهی بابل بورخس و... را که از پیش از مطالعه میشناختم برایم بسیار عزیزتر بود تا مابقی گوشۀ چشمهای کتاب. باید کلاسیک خواند. ما محکوم به کلاسیکخوانی ایم. 3- نویسنده به نوعی، اجرِ عشقِ خود را در دنیا دید و حَسبِ ظاهر، خسر الدنیا نشد و به مرادِ مطلوبِ خود رسید؛ ریاست کتابخانۀ ملیِ آرژانتین با چیزی «مابینِ سه تا پنج میلیون» کتاب. برای من، شعارهای مانگل باور پذیر بود. شعارهایی که برای کتابخانهها وظایفِ مدنی بر میشمارد. شعارهایی که ردِ شخصیتِ کتابخوانِ نویسنده در آن پرواضح است. مثلا، برای ترویجِ کتابخوانی شاید «جوایز نقدی» چندان راهگشا نباشد، بلکه همانطور که تجربه کردهایم معرفیهای سینه به سینه یا مرورهای مشفقانه و از تهدل است که میتواند موثر و واقعی، جهانِ کتابخوانها را گسترش دهد. برای همین بود که کتابباز گرفت؛ دیوانههای کتاب میدانند چگونه این ویروس را منتشر کنند. (البته عاقبتِ این ریاست را نمیدانم، شاید آلبرتوِ قصهی ما چندان هم توفیق نیابد در پستِ ریاستیِ خود، چون لزوما هر کتابخوانِ حرفهای کتابدارِ متخصص یا رئیسی کاربلد نمیشود.) البته یافتنِ شخصیِ کتابها، پیگیری کارهای یک نویسندۀ بخصوص و «کتابهای ناگهانی» هم از دیگر مسیرهای مشهور است که توسط عدهای لیست شده است! (نیازمندِ تکمیل منابع) شاید کمی بیربط باشد اما جا دارد اینجا از چند نفر که میشناسم که تلاش کرده اند برخی مخازنِ کتابیِ ایران، سروسامان بگیرند، نام ببرم. یکی ایرج افشار که اصلا در حکمِ پدرِ مخزنها و کتابخانهها در ایران است. هرگاه به کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران میروم یادی از این بزرگمرد در ذهنم پیدا میشود. نفر دوم رسول جعفریان که تلاشهای او در نوسازیِ کتابخانۀ مجلس را در حدیثِ دیگران شنیدهام. نفر سوم هم سید کاظم موسوی بجنوردی که دایرة المعارف بزرگ اسلامی را از صدقه سرِ سماجتِ او داریم. خلاصه این سه نفر پاسبانِ حافظۀ مکتوب این سرزمین بوده اند؛ به قولی پاسبانِ مرزهای فرهنگی این کهنبوم. البته این سیاههی سه نفری کسانی اند که من خوب میشناسمشان و بانیانِ حفظِ آثارِ مکتوبِ فارسی قطعا منحصر در این لیست نیست. اگه تا اینجای متن خوانده اید و حال داشتید تو کامنتها میتونیم در مورد دیگر این حافظهبانان حرف بزنیم. فقط معرفیاش بر گردۀ شما. 4- متاسفانۀ این کتاب من را وسوسه کرد یک دور کتابخانهام را بر هم بزنم و اندکی «گریز بنویسم». البته اصلا زمانش نشده است. هنوز نرسیده؛ خلاصه کوتاه قد ام. پس نمینویسم. اگر یادم بماند شاید سالها بعدتر. شاید باید به کشف و شهود، حالِ نوشتنِ این نوع متون هویدا شوند، پس صرفا میتوانم منتظر بمانم؛ شاید هیچوقت نشد، حیف! در ضمن امان از حافظهی فراموشکار، قول داده بودم یک نقل قولِ جذاب از کتاب را بنویسم که کلا یادم رفت چی بود و کجای کتاب بود. بر اساس سنت، یادداشتهای حینِ مطالعه: {تا صفحۀ 30} انقدر شروعِ کتاب روان و دلچسب بود که اگر خودداری نکنم به طرفةالعینی تمام میشود. باید بر نفس اماره قدم بگذارم تا جرعه جرعه بنوشم این نوشته را. حریص شدم اون یکی کتابِ این نویسنده که ترجمان منتشر کرده است را نیز بخوانم. اصلا اولِ کار، آن کتاب را دیده بودم و مجذوب ایده و تکگزارههایش شده بودم؛ تا اینکه کرمِ فراموشی در ذهنم پیچید و دیگه سراغش نرفتم تا امروز که توی کتابفروشیِ انتشارات مولی، دستم به ناگهان این کتاب(برچیدن کتابخانهام) را گرفت و خریدمش. {تا صفحۀ 73} [...] گریزِ پنجم، مربوط به کتابخانهی افسانهای اسکندریه بود و حسرتِ کتابهای سوخته و نابود شده در آن کتابخانه. این برای منی که به صورت دستِ دوم و مختصری تاریخ کتابخانهسوزیهای ایران و اسلام، به همراه لیستِ نسخ موجود در آنها را خواندهام این روایت بسیار تلخ و قابلدرک بود.وا حسرتا! نقاشی:کتابخانۀ اسکندریه در آتش از هرمان گول Hermann Göl 1876
(0/1000)
نظرات
1402/5/7
یادداشت تون چقدر دقیق و منتقدانه نوشته شده بود ، مرحبا ، بسیار عالی 👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
1
0
1402/5/7
کلا سوختنِ کتابخانهها یکی از تراژیکترین تصاویر تاریخ است به نظرم...
1
سید امیرحسین هاشمی
1402/5/7
0