یادداشت فاطمه سادات موسوی
دیروز
اگر رفاقت کتابی را تجربه کرده باشید، میدانید چقدر کیف میدهد کسی را توی دنیا پیدا کنید که هم سلیقههای مشابه داشته باشید هم کتاب از هم بگیرید و بخوانید. «بودن با دوربین» از آن کتابهای چاپ تمام است. حرفه هنرمند تجدید چاپش نکرده است. وقتی رفته بودم خانهی رفیق کتابیام از پشت کدام یکی از قفسههای کتابخانهاش بود یادم نیست ولی از یک جای مخصوصی کتاب را درآورد و بهم گفت: «تا حالا کسی رو اونقدر دوست نداشتم که نسخه دوم کتاب حبییه رو بهش بدم.» حبیبه جعفریان برای ما دوتا نویسندهای مدلساز و جسور است . مثلا وقتی ما بخواهیم درباره بیپروا نوشتن بیشتر یاد بگیریم میرویم سراغ حبیبه. وقتی بخواهیم کمتر توی نوشتهها طرفداری کنیم و جای درست راوی را پیدا کنیم میرویم سراغ حبیبه. این یکی کتابش نمونهای است از پرتره نویسی با فاصلهای دورتر از همیشه. کاوه گلستان از زبان دیگرانی روایت شده است. در مقدمه نوشته شده: «تشویق میکرد و تخدیر و هلات میداد. جنم کسی را که تشخیص میداد رهایش نمیکرد. پروبالش را میگرفت و بیتنگنظری به دنیای حرفهای پرتابش میکرد. مقدرات محدود پیرامونش را در انحصار خود نخواست، باز بود و در اختیار. همیشه آره بود و همراه.» ادامهی کتاب گفتوگوهای رفتوبرگشتی با خانواده و دوستان و شاگردان است درباره کسی که شناختنش کار راحتی نیست. بعد از خواندن کتاب فکر کردم اگر احتمالا حبیبه جعفریان این کتاب را هم به فرم کتاب امام موسی صدر نوشته بود شاید برای مخاطبین خواندنی تر بود، اما بعد با خودم گفتم چرا میخواهی زندگینامهها قالب تکرارشدنی را داشته باشند؟! من و رفیقم درباره عکسهای کتاب هم زیاد با هم حرف زدهایم. عکسهایی که با کلمههایی درباره کاوه گلستان آمیخته شده و در پایان یک تصویر سیاهسفید شبیه جلد کتاب به مخاطب از این شخصیت نشان میدهد.
(0/1000)
فاطمه سادات موسوی
دیروز
0