یادداشت مریم قاروبی
1404/4/1
ماجراهای گودون و داداش کوچولویش گاستون از وقتی برادر کوچکم گاستون به دنیا آمده، مامانم بی هوش و حواس شده و از صبح تا شب به گهوارهی گاستون چسبیده و مرتب میگوید: “ناز، ناز، خوشگل من، ناچ، ناچ، پیشت…” میترسم با این کارهایش، گاستون را خل و چل کند😅 برای همین تصمیم گرفتم خودم برای گاستون کاری بکنم! “عزیرم، خواهر بزرگترت فوقالعاده است و میخواهد چیزهای مهمی در زندگی به تو یاد بدهد.”🫠
(0/1000)
مریم قاروبی
1404/4/1
0