یادداشت 𝑬𝒍𝒊𝒏𝒂
1404/5/13
شخصیتهای منفی، منفیاند چون ماجرا از زبان قهرمان داستان روایت میشه. چی میشه اگه زاویه دیدمون نسبت به داستان تغییر کنه؟ چی میشه اگه بفهمیم بعد از این همه مدت، شخص اشتباهی رو قضاوت کردیم؟ احتمالا اکثر علاقهمندان فیلم و کتاب حداقل یه بار اسم هری پاتر رو شنیدن. خب، تو مجموعه کتاب هری پاتر شما با احساسات گوناگونی روبهرو میشید. اشک میریزید و غصه میخورید، از خنده ریسه میرید، نفرت میورزید، عاشق میشید، حسرت میخورید و آرزو میکنید که در همچین دنیایی زندگی کنید. من اول از طریق فیلمهای هری پاتر با این دنیا آشنا شدم و بعد از چند ماه به سراغ کتابهاش رفتم. این جلد نزدیک دو سال بود که برای من طلسم شده بود و نمیتونستم تمومش کنم. نه چون برام جاذبه نداشت و خسته شده بودم، نه. حقیقتش تنبلی میکردم برم ادامهش بدم چون باید از طریق پیدیاف میخوندمش، اما بالاخره طلسمش شکست. سلیقهها متفاوتن. شما ممکنه از اون دسته افرادی باشید که در وصف هری پاتر بگن "زیادی تخیلیه و مسخرست" یا بگید "یه داستان بچگونست" و یا حتی کم لطفی کنید و از صفت "زشت/حوصله سر بر" استفاده کنید. یا ممکنه مثل من عاشقش باشید و تو قلبتون یه اتاقک مخصوص براش داشته باشید. خب این بستگی به سلیقتون داره و کاملا محترمه. اما میخوام بگم هری پاتر برای من چه جایگاهی داره. هری پاتر همون دنیاییه که من همیشه آرزوی دیدنش رو داشتم. قلعهی بزرگ و دوست داشتنی هاگوارتز با چیدمان کلاسیک، حیوانات و گیاهان عجیب غریب، چوبدستیهای جادویی، افسونها و وردهای مختلف و دنیایی بدون گوشی و به جای اون، نامههایی که توسط جغدها حمل میشن. تمام صفحات و خطوط کتابهای هری پاتر برای من حس زندگی داشت، بهترین تجربهی کتابخوانی بود برام. همهی شخصیتها عمق داشتن و بسیار قوی از ذهن خلاق نویسنده، زاده شدن. جی. کی. رولینگ عزیزم، قلم فوقالعادهای داره و شما رو غرق اتفاقات داستان میکنه. برای یه بارم شده به این مجموعه یه شانس بدین، شاید شیفتهش شدین. و اگر خواستین این کارو کنین، من پیشنهاد میکنم اول فیلم رو ببینید و بعد اگه دوسش داشتین کتابو بخونید. . از اینجا به بعد هم برای فیلم هم کتاب اسپویل داره: . همه از سه شخصیت اصلی میگن، اما من میخوام از دراکو بگم. از پسر مظلومی که قربانی قدرت پدرش شد، پسری که انقدر تنها بود که با این هوش و ذکاوتش دوستانی مثل کراب و گویل نصیبش شد. کسی که از لحظهی تولدش تو گوشش خوندن "اصالت اصالت اصالت"، از هر نظر غنی بود اما از لحاظ عاطفی؟ هیچجا به اندازهی جلد شاهزادهی دورگه دلم براش نسوخت. اون فقط یه پسر تنها بود که بدون خواست قلبی خودش وسط اون همه مرگخوار اسیر شده بود. اون نمیخواست دامبلدور، کسی که چندین سال معلمش بود رو بکشه، نمیخواست حضور هری داخل عمارتشون رو به خانوادهش لو بده. نمیخواست به هیچکدومشون آسیب بزنه. اون فقط یه پسربچه بود که هری پاتر _پسری که زنده موند_ به درخواست دوستیش جواب منفی داد. پارسال یه متن خوندم که نظر رولینگ رو درمورد شخصیت دراکو مالفوی نوشته بود. آیا اون گناهکاره؟ یا فقط یه پسریه که قربانی شد؟ خب رولینگ اینطور اظهار داشت که هرچقدرم دراکو قربانی بوده باشه، حتی اگه هیچکدوم از کارهای بد خانوادش رو تایید نکنه، باز هم شخصیت منفیای هست و در هر صورت گناهکاره. حق انتخاب داشت و اینطور انتخاب کرد. اما من بازم معتقدم محیط میتونه رو آدم اثر بذاره و دراکو رو عمیقا دوست دارم. درمورد تفاوت بین کتاب و فیلم، بدیهیه که کتاب کاملتر و با جزئیات بیشتریه، پس صددرصد قشنگتره از نظر من. اما اگر فیلمشو ندیده بودم شاید به این شدت علاقهمند نبودم به این دنیا. خوشحالم که اول فیلم رو دیدم بعد کتابو خوندم چون الان انگار تکههای پازل برام کامل شده و زاویه دید بازتری به اتفاقات داستان دارم، اگه اول کتابو میخوندم، با دیدن فیلم تفاوتها خیلی بیشتر به چشمم میومد. مثلا جلد پنجم _محفل ققنوس_ تو فیلم انگار هیچ چیز خاصی نداره. فقط همون ارتش دامبلدور خیلی به چشم میاد درحالی که داخل کتاب فضای خیلی متفاوتی داشت. جلد پنج و شش بخش قابل توجهیش داخل خونهی ویزلیها بود. حتی کارنامهی امتحان هری رو دیدیم. انقدر جزئیات زیبا داشت که محفل ققنوسی که فیلمش رو کمتر از همه دوست داشتم، کتابش جزء بهترینها شد برام. این جلد هم همینطوره. من اونقدر که فیلمهای قبلیو دوست داشتم، از این یکی زیاد خوشم نمیومد. فضاش زیادی تاریک بود و ماجراها با سرعت زیاد نشون داده شدن اما کتاب انقدر همه چیز رو مفصل گفته که هیچ ابهامی باقی نمیمونه. دامبلدور، کسی که فکر کنم هممون خیلی دوسش داشتیم، الان نمیتونم مثل قبل بهش نگاه کنم، دیگه بهش اعتماد هم ندارم. اسنیپ، پروفسور عزیزم، همهی ماهایی رو که قضاوتت کردیم ببخش، تو شجاعترین مرد این دنیا بودی، هستی و خواهی بود. هرماینی، لونا و جینی قشنگم، دخترای مورد علاقم که هرکدومشون یهجوری برام عزیزن.(ناگفته نمونه که به نظرم من ترکیبی از هرماینی و لونا ام) از پروفسور مک گونگال میخوام به عنوان یه استاد جسور و مهربون یاد کنم. خانواده ویزلی دوست داشتنی، آرتور و مالیِ مهربون، فرد و جورج بامزه و بقیشون که هرکدوم جذابیت خودشونو دارن. شخصیت منفور؟ قطعا جیمز پاتر، آمبریج، بلاتریکس، لوسیوس مالفوی و پتیگرو و در آخر ولدمورت. احتمالا تو همهی دفتر کتابا و پیامرسانا و برنامههای داخل گوشیم یه اسمی از هری پاتر هست. قلبم متعلق به دنیای هری پاتره.:) از سریالش که جدیدا دارن میسازن انتظارات زیادی دارم. مخصوصا که از بازیگراش خوشم نمیاد. از اونجایی که ما ماگل زاده نیستیم، بیاید همگی چوبدستیهامونو بالا ببریم و به احترام از دست رفتگان هاگوارتز و دنیای جادوگری، یک دقیقه سکوت کنیم. برای جیمز و لیلی پاتر، برای سوروس اسنیپ، سیریوس بلک، ریموس لوپین، نیمفادورا تانکس، آلبوس دامبلدور، پروفسور مودی، فرد ویزلی. برای سدریک دیگوری، کالین کریوی، هدویگ و دابی. پ. ن: به امید روزی که مجموعهی کامل و زبان اصلی رو داخل کتابخونم قرار بدم.:)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.