یادداشت سودآد
1404/2/27

این اولین نمایشنامهای بود که خواندم. چه حیف که تا حالا سراغ نمایشنامهها نرفته بودم. کتاب را دست گرفتم تا مثل این آدمهای بافرهنگِ کتابخوان، تورقی کنم. یکدفعه دیدم نصف صفحات را خواندهام و توان متوقف شدن ندارم. انگار با بیحوصلگی و کلی غرغر رفتهام آشغالها را بگذارم دم در، که یکدفعه صدای دعوای زن و شوهرِ واحد پایین را شنیده باشم. حالا آن شب کسلکننده، تبدیل شده به یک داستان مهیج که میخواهم بدانم تهش چه میشود. و بالاخره فهمیدم! کتاب ریتم تندی دارد دیالوگ ها پینگ پونگی است یکدفعه وسط مسیر صاف دیالوگ ها انگار سر نویسنده از پشت شخصیتها بیرون میزند میفهمم کدام حرف حرف خود لیزا و ژیل است کدام را نویسنده توی دهانشان گذاشته.این نکته کمی تو ذوقم زد و باعث افت ریتم داستان شد --------------------------------------------- پ ن:رابطه ژیل و الیزا یه بار دیگه بهم ثابت کرد تشخیص مجرم بین زوجها یکی از سخت ترین قضاوت هاست.هیچکس به جز خود دو نفر نمیتونه بفهمه چی بینشون گذشته. پ ن:اگر نویسنده بتونه کاری کنه که شما جا بخورید تعجب کنید بهت زده بشید. باعث میشه قضاوتتون درمورد کتاب،قضاوت عادلانه ای نباشه.ریتم تند دیالوگ ها باعث شد من جا بخورم چون قبلش یک کتاب با ریتم آرام آرام خونده بودم.شاید نظرم تحت تاثیر همون تعجبه و باید چند ماه بعد دوباره کتاب رو بخونم تا نظر درست تری بدم. پ ن:ذهن خلاق ژیل رو دوست داشتم اینکه برای عادی ترین چیز ها هم حسن تعلیل ارائه میداد.شخصیتش برام یه جور عوضی دوست داشتنی بودقبولش نداشتم ولی نمیتونستم به حرفاش گوش ندم درگیرش شدم هر چند دوتا شون هم بعضی وقتا چرت و پرت زیاد گفتن. و کلا پایان کتاب شعاری و کلیشه بود ولی دلنشین .این پایان درشان ادبیات نیست ولی در شان سینما همچین پایان کلیشه ای حتی بدتر از اینم هست پ ن:نظرم درمورد کتاب دائما درحال تغییره یه دفعه یه نکته ای به ذهنم میرسه میام دوباره ویرایش میکنم.عجیبه تا حالا همچین نظر متغییری نداشتم
(0/1000)
نظرات
1404/2/27
سلام، اگه نمایشنامه خوانی دوست داری در بهخوان دو تا باشگاه هست: هامارتیا و محاکات.
1
1
سودآد
1404/2/27
1