یادداشت سید امیرحسین هاشمی
1402/6/10
در مدحت و مذمتِ تفسیرهای پیشساخته! (اگر در جستوجوی برداشتهای بدیع از این کتابید، اصلا این مرور را نخوانید.) 1- در این مجلد، دو نمایشنامه از آندرییِف را به همراهِ مقدمهای تفسیری مشاهده میکنیم. ترجمه آبتین کلگار عالی بود.(دیگه بیشتر از این نمیتونم درمورد ترجمه اظهار فضل کنم.) آندرییِف «زندگی انسان» را اینگونه آغاز میکند: «و شما، ای کسانی که برای خنده و سرگرمی به اینجا آمدهاید، ای گرفتاران مرگ، بنگرید و بشنوید:....» این آغاز روایتی از فراز و نشیبها، سختیها، حماقتها، تزویرها و در یک کلام «چرخه زندگیِ» انسان است. زندگیای که آن را در بیپردهترین حالت ممکن میبینیم(البته اگر سانسور مزاحم نشده باشه! و همان چیزی را بتوانیم بخوانیم که آندرییِف نوشته است.). این همان اکسپرسونیسم است، ارائه اگزجره و عیان تمام مفاهیم.کلام آندرییِف کوبنده است و بیرحم. ____________________________ [در ادامه اسپویل داریم. البته مگر زندگیای را سراغ داری که به مرگ ختم نشود؟] در پایان داستان، "زندگی انسان" تمام شد. واقعا تمام شد. [شمع خاموش] -سکوت! انسان مرد. [پرده میافتد.] اتمسفر داستان و حتی برخی بنمایههایش النعل بالنعل مطابق با شعر رحیل ابتهاج بود. عجب شعری: فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ زینگونه بسی آمد و زینگونه بسی رفت آن طفل که چون پیر از این غافله درماند وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت ... ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت رفتی و فراموش شدی از دل دنیا چون ناله مرغی که ز یاد قفسی رفت ... **این عمر سبکْسایهٔ ما بسته به آهیست دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت از استعاره گذر عمر به مثابه شمع گرفته، تا فضای خاصی از بدبینی، مرگ یک جوان و... عجیب تصاویر این دو متن همکف هم اند. یکی در اتمسفر روسی با مدیوم نمایش، دیگری در اتمسفر فارسی با مدیوم شعر کلاسیک! ولی عظمت ابتهاج از اینجا مشخص است که در چند بیت چیزی خلق کرده، حسدارتر، سر ضربتر و در یک کلام درستتر نسبت به آندرییِف. سایه، سایه سایه! باور نکردم شمعت خاموش شده... یه چیز هم همینجوری بگم. همیشه وقتی سمفونیِ 5 بتهوون(همون خیلی معروفه) رو میشنوم، گویی تصویری از گذر زندگیست؛ تولد، کودکی و التهاب جوانی، آرامش میانسالی و شاید تشویشهای آخر. خلاصه این متن دوباره روندی که در ذهنم از این سمفونی ساخته بودم رو زنده کرد. این نمایشنامه عجیب ذهنم رو فعال و مقایسهگر کرد. ____________________________ باورم نمیشد بعد از زندگی انسان و یادداشتهای اینجانب همچنان بتوان چیزی خلق کرد در سفلی درجه سیاهی. «فرمانروای گرسنگان» تماما تاریک، خشمگین و بیرحم بود؛ خشونت محض. یک سوژه مظلوم در این نمایشنامه نداشتیم. میخواستم در خدمت و خیانت متون تفسیریِ الصاقی به کتابها بنویسم، خودم دچارش شدم؛ البته مگر گریزی از تاویل و تفسیر هست؟ حتی اگر بگویید: «میخواهم یک دفتر شعر را به شما معرفی کنم»، تفسیری رخ داده است. چیزی/متنی را «شعر» معرفی کرده اید.لایمکن الفرار از تفسیر! (با تشکر از پالمر جان که این نکتهسنجی رو از کتاب علوم هرمنوتیک آن در عمقِ وجودم ثبت کردم.) این نوشته از آندرییِف من را تجسمِ جمع اضداد کرد. کسی که از شعاردادن و اگزجره بودن متنفر است، همراهِ نمودِ عیان اغراق بود. چقدر نمادپردازیهای شاذ این متن، دیالوگهای غیرمنطقیاش را دوست داشتم، ایضا بولد کردن حماقت، تزویر، خودبینی و.... به صورت نامعقولاش را. نکتهای دیگر در مورد زاویهام با آندرییِف اما درگیری با قلمش هست که باشه برای بعدا؛ صرفا در همین حد بگم که: «لعنت به هنر و ادبیات». 2- برسیم به عنوان این مرور، قطعا تفسیر خواندن در مورد آثار بزرگ و مهم، ضروری است، اما آیا باید از پیش به ذهنِ خودمان قالب بزنیم؟ یعنی تفسیر خواندن آن هم تفسیر جامع و جزئی از اندیشه و ظرافتهای یک ادیب، فیلسوف و الخ کاملا میتواند رهزن یک برداشت جدید باشد. از برداشت غلط نباید ترسید، چرا باید همیشه 20گرفت؟ ببینید! میگوییم 20 «گرفتن»، نمره را میگیریم چون در اغلب مواقع از ما خواسته شده است مبتنی بر برداشتهای از پیش تعیین شده چیزی را بفهمیم، و اگر آن فهم را عرضه کردیم، بازار با اعتای نمره قبولی، تسویه میشود! مدرس تفسیر مقبول را در دست دارد و باید آن را با «گرفتن» برای خود کنیم. البته تلاش برای رسیدن به یک تفسیر با قابلیت توضیحدهندگی بالا و تا حدقابل قبول فراگیر و منطقی برای یک اثر مهم است-هزاران مرتبه طلبِ عزت و جاه دارم برای نویسندگان و محققانِ تفاسیرِ دقیق و دور و دراز، اما چرا این تجربۀ نابِ دریافتِ خام اولیه را از خود دریغ میکنیم؟ قبول ندارید تجربۀ «اشتباهِ دوستداشتنی» ناب و لذتبخش است؟ البته اینجا در پایان جفتکی هم بر حسب عادت بندازم، آقا این چپا چرا اینجوری نقد میکنن؟ «متنی ارتجاعی» در مورد این نمایشنامه از آندرییِف؟ به صورتِ مشخص با این دعوای درون خانوادگی کاری ندارم، اما چرا ایدئولوژی را جوری فربه میکنیم که همهچیز را تسخیر کند؟ چرا باید با پیشانگارههای خودساختۀ مارکسیستی هرچیزی را تایید/تخطئه کرد؟
(0/1000)
سید امیرحسین هاشمی
1402/6/10
0