یادداشت ᧁ𝕣ꫀꫀꪀ ꪶꪖᦔꪗ
1404/6/30 - 13:11

نظرت چیه اگر بگم بیا یک شیفتِ شبانه کامل رو داخل یه تیمارستان بگذرونیم؟ به احتمال زیاد جوابت نه باشه (مگر دیوونه باشی) اما خب تو الان یه دانشجوی پزشکی هستی که برای روند تحصیلاتش مجبور به گذروندن این شیفت هستی. هیچ راه فراری از بخش دی نخواهد بود. داستان از این قراره: دلیل وحشت ایمی از اومدن به اون بخش به سالیان دور برمیگرده، یعنی هشت سال پیش. اما این هشت سال آروم آروم در بین زمان حال یادآوری میشه و کم کم میفهمیم چه شخصی داخل این بخش هست که باعث ناآرومی شخصیت ماست. و ترکیب این شیفت با دوستپسر سابق شخصیتمون، دکتر بخش و پرستار رامونا کامل میشه. اما ترکیب حقیقی وقتی هست که ایمی بفهمه چه کسی پشت این اتاقها بعد از هشت سال انتظارش رو میکشه. به عنوان کسی که اهل کتابهای جنایی نیست، به نظرم داستان گیرا و جذابی داشت و این جا به جایی بین زمان حال و زمان گذشته، باعث میشد لذت کشف حقیقت دو چندان بشه. بعضی از افراد کامل شخصیتپردازی نشده بودن و به نظر من هم لازم نبود. به هر کسی نسبت به میزان ایفای نقشش بها داده شده بود. جزئیات داستان و اینکه چطور مسائل به هم ربط داده شده بودن خوب و قانعکننده بود. فضاسازی این داستان هم کاملا حس یه بخش ساکت و نیمه تاریک رو داشت که درونش چندین رمز و راز مخفی شده. گفتوگوی بین ایمی و بیمارهای بخش دی مختلف قسمتی بود که من دوستش داشتم و تفاوت ویژگی هر کدوم برام جالب بود. برخی از جناییخوانهای حرفهای ادعا دارن که پیدا کردن علت و معلول توی این داستان ساده و قابلپیشبینی بود اما برای من که شاید این اولین جناییای باشه که خوندم. لذتبخش و کنجکاوکننده بود. شاید تناسب بین مفاهیم روانشناسی و عناصر جنایی خیلی مساوی نبوده باشه. یعنی خاطرات و بیماریها و گفتوگوها بخش بزرگی از داستان هستن تا صحنههای خونین و قتلهای مرموز اما هنوز هم میتونه سرگرمتون کنه و براتون سوال ایجاد کنه تا شما رو تا آخرین صفحه نگه داره.
(0/1000)
آدری؛
3 روز پیش
1