یادداشت معصومه توکلی

        خیلی خیلی دوستش داشتم. داستانش را. حال‌وهوایش را. این قاب بزرگ را که باب گراهام مثل همیشه در دست می‌گیرد تا تویش وقایع ریز و درشت را کنار هم نشانمان دهد و یک بار دیگر حالی‌مان کند که مرکز جهان نیستیم. همزمان با بودن و رُخ دادن ما یک عالم واقعهٔ ریز و درشت دیگر در جهان «هست» و «رُخ می‌دهد». و با این همه چه‌قدر مهم هستیم.

فکر این که خداوند فروفرستندهٔ باران هر قطره را برای خیس کردن «یکی» می‌فرستد...

با این همه فکر نمی‌کنم برای بچه‌ها به اندازهٔ منِ آدم‌بزرگ قابل‌درک و دوست‌داشتنی باشد.
نمی‌دانم. شما بگویید.
      
1

5

(0/1000)

نظرات

اخیرا این تیپ کتاب های میچکا زیاد نشده؟! که برای بچه ها به اندازه آدم بزرگ ها قابل درک و دوست داشتنی نباشه
1

0

چرا زیاد شده🙄 

0