یادداشت عینکی خوشقلب
1403/10/14
مدتی بود کتاب خاطرات همسران شهدا را نخوانده بودم. شاید چون آخرین کتابی را که خواندم، چندان دوست نداشتم. مدت زمانی زندگی (و حتی ملاقات) شهید و همسرش در آن کتاب بسیار محدود بود و باقی آن به شرح جزییات انتظار همسر شهید میگذشت و تقریباً هیچ چیز از خصوصیات شهید گفته نشده بود و بعد از آن تا امروز مدتی از خواندن این نوع کتابها دور بودم تا تغریظ کتاب «پاییز آمد» منتشر شد. در درجۀ اول اسم کتاب من را یاد موسیقی «پاییز آمد در میان درختان...» میانداخت و تصور میکردم ممکن نیست که نام کتاب با این موسیقی ارتباطی داشته باشد. که البته ارتباط داشت و دقیقاً از همان موسیقی برگرفته شده بود. چون همسر شهید در بخشهایی از زندگی، این سرود را برای همسر خود میخواند و در بخشی از کتاب هم متن آن ذکر شده بود. «پاییز آمد» بهترین گزینه برای کسی بود که مدتی از فضای کتابهای خاطرات همسران شهدا دور مانده بود. و جذابیت و تازگی این کتاب تا حد زیادی وابسته به شخصیتِ شهید و همسرش بود. فخر السادات موسوی، یک دختر پر شور و حال بود که در نوجوانی با جسارت به سپاه زنجان میپیوست و پس از ازدواج و تولد فرزندانش نیز این روحیه را حفظ میکرد. به همین خاطر،کتاب، فضایی صرفاً غمانگیز همراه با انتظار دردناک نداشت و شخصیتِ فخرالسادات، علیالخصوص در سالهای نوجوانی، به این اثر حس و حال خوبی میداد. از طرفی نویسنده کمتر به بخشهایی پرداخته بود که شهید احمد یوسفی در جبهه بود به همین خاطر بخش کمی از داستان به تکرار جزییات یک انتظار طولانی میپرداخت. نویسنده با گنجاندن نامهها، روزهای دوری را به تصویر کشیده بود که یکنواختی شیوۀ روایت را از بین میبرد و از طرفی لحن جذاب و شوخطبعگونۀ شهید از تلخی فضای داستان میکاست. در کنار «فخر السادات موسوی» شخصیت شهید احمد یوسفی هم منحصر به فرد بود. شوخطبعی و نگاه روشن او نسبت به زنان و همینطور همسرش، جان تازهای به کتاب میداد. برای مثال در قسمتی از روایت، پس از تولد دومین فرزند، از همسر خود میخواهد که اگر شرایطش را دارد به کارش در سپاه برگردد. توضیح میدهد که سپاه برای تربیت نیروهایی مانند او وقت و هزینه صرف کرده و حضور او لازم است. (نگاهی که حتی در خیلی از مردان امروزی نیز پیدا نمیشود. چه برسد به مردی که جوانی خود را در چهل سال پیش گذرانده است.) در کنار این دو، شخصیت مادر فخر السادات، مامان لعیا، نیز کتاب را جذاب میکرد. مامان لعیا، زنی وسواسی و به قول خودِ شخصیتها تا حدی سوسول است. لباسهای زیبا میپوشد، چند دست طلا دارد و همۀ خانهشان فرش دستباف است. مواجهۀ این مادر با فرزندانی که زندگی خود را بر پایۀ سادهزیستی گذاشتهاند، جالب است. در عین اینکه بین آنها بیاحترامی رخ نمیدهد. حتی در قسمتی از خاطرات، فخرالسادات از بینش ویژۀ مادر خود، که به ظاهر توجهی به حوادث زمانه ندارد، شگفتزده میشود.شخصاً دوست داشتم، جزییات بیشتری از رابطۀ فخرالسادات و خواهرانش ببینم. اما دو خواهر در سایهای از ابهام حضور داشتند. به طور کلی تصور میکنم، وقتی کتاب از زبان «همسر شهید» است بهتر است شخصیت «همسر شهید» در محوریت قرار بگیرد و ابعاد مختلف زندگی او به تصویر کشیده شود. حال آنکه در بسیاری از کتابهای این ژانر، شخصیت «شهید» در محوریت قرار میگیرد و همسر شهید صرفاً راوی داستان است و همین موجب نقص روایت میشود. خصوصاً در مورد همسران شهدای جنگ تحمیلی که مدت زمان کوتاهی را همراه با همسر خود گذارندهاند. «پاییز آمد» تا حد زیادی این ویژگی را داشت، و جزییات زندگی فخرالسادات را به خوبی ذکر کرده بود و شخصیت او به عنوان یک زن مبارز، در ذهن خواننده جای میگرفت. در نهایت، کتاب زیبایی بود. از خواندن آن لذت بردم و همراه شدن با لحظات شیرین زندگی فخری و احمد باعث خشنودی ام شد و احتمالاً برای اغلب خوانندگان همین طور خواهد بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.